سایر شخصیت ها (مایکرافت هلمز)

گاهی اوقات او دولت بریتانیا است.

شرلوک هولمز، «نقشه‌های بروس-پارتینگتون»

در داستان بیست و چهارم، ما، همراه با دکتر واتسون، متوجه می‌شویم که شرلوک هولمز برادری هفت سال بزرگتر از خودش دارد. به یاد داشته باشید که در داستان دوم، نشانه چهارم، واتسون به هولمز اطلاع داد که یک برادر دارد. اکنون، تنها دو داستان قبل از اینکه دویل شرلوک هولمز را بکشد، در پرونده نهایی، نگاهی اجمالی به مایکرافت هولمز می‌اندازیم. و چه لذتی دارد! مایکرافت هولمز مطمئناً یکی از بهترین شخصیت‌های داستان‌های هولمز است.


از نظر فیزیکی، این برادران بسیار متفاوت هستند. مایکرافت به عنوان “چاق، سنگین‌وزن و عظیم” توصیف شده است. ما دیده‌ایم که شرلوک هنگام انجام یک پرونده پر از انرژی بوده است. او در سراسر لندن و بخش زیادی از انگلستان نیز پرسه می‌زند. شرلوک به ما می‌گوید مایکرافت “هیچ جاه‌طلبی و انرژی ندارد.” او “ترجیح می‌دهد اشتباه تلقی شود تا اینکه زحمت اثبات حقانیت خود را بکشد.” مایکرافت آنقدر گوشه‌گیر است که یکی از بنیانگذاران باشگاه دیوژن است. این “عجیب‌ترین باشگاه لندن” است. اعضای آن “غیرقابل‌انطباق‌ترین مردان شهر” هستند. هیچ عضوی اجازه ندارد حتی به اعضای دیگر توجه کند، چه برسد به اینکه واقعاً با آنها صحبت کند. در واقع، در باشگاه دیوژنز صحبت کردن مجاز نیست، مگر در اتاق غریبه‌ها. در آنجا، اعضا می‌توانند بی‌سروصدا با مهمانان گپ بزنند.

یکی از نقاط مشترک برادران هولمز، توانایی استنتاج شگفت‌انگیز است. به نظر می‌رسد مایکرافت قدرت مشاهده‌ی بهتری نسبت به شرلوک دارد. ما در صحنه‌ی ماژیک بیلیارد در مترجم یونانی در بخش ۱.۳، او را دیده‌ایم که از شرلوک پیشی گرفته است. وقتی هولمز واتسون را به اتاق غریبه‌ها در باشگاه دیوژنز می‌آورد تا با برادرش ملاقات کند، به سرعت نگاهی دیگر به نبوغ مایکرافت می‌اندازیم.

“راستی، شرلوک، انتظار داشتم هفته‌ی پیش تو را ببینم تا در مورد آن پرونده‌ی عمارت با من مشورت کنی. فکر کردم ممکن است کمی از درک خودت خارج باشی.”

“نه، من آن را حل کردم.”

“البته آدامز بود.”

“بله، آدامز بود.”

این چیست؟ آیا شرلوک هولمزِ باهوش به کسی با هوش بالاتر نیاز دارد که وقتی پرونده خیلی دشوار است با او مشورت کند؟ در واقع، همانطور که شرلوک در مترجم یونانی اذعان می‌کند، او به این نیاز دارد.

«بارها و بارها مشکلی را پیش او برده‌ام و توضیحی دریافت کرده‌ام که بعداً ثابت شده درست است.»

وقتی واتسون اظهار می‌کند که استعداد هولمز برای استنتاج به دلیل آموزش است، شرلوک اعلام می‌کند که در آن نوعی وراثت وجود دارد و اذعان می‌کند که مایکرافت هوش برتر است.

«اما از کجا می‌دانید که ارثی است؟»

«چون برادرم مایکرافت آن را به میزان بیشتری نسبت به من دارد.»

با این حال، این دو بیشتر شریک هستند تا رقیب. وقتی شرلوک پس از پرتاب پروفسور موریارتی از آبشار رایشنباخ ناپدید می‌شود، تنها مایکرافت می‌داند که شرلوک هنوز زنده است. با وجود دریافت حقوق ناچیز تنها ۴۵۰ پوند در سال، او قادر است پولی را تأمین کند که به شرلوک اجازه می‌دهد تا در طول “وقفه بزرگ” بعدی، در مکان‌هایی مانند تبت، ایران، مکه و فرانسه پرسه بزند. در تمام شصت داستان، فقط مایکرافت با برادرش با اسم کوچک صدا زده می‌شود. حتی واتسون، هم‌اتاقی قدیمی‌اش، فقط او را هولمز خطاب می‌کند. این برای شرلوکی‌ها آنقدر مقدس است که نویسنده کتاب شرلوک هلمز لوری کینگ، در مجموعه در حال انتشار خود، حتی همسر شرلوک، مری راسل، را مجبور نمی‌کند که او را چیزی جز هولمز صدا کند! اگر مایکرافت هولمز اینقدر تنبل است، چه کار می‌کند؟ معلوم می‌شود که او کارمند دولت است. وقتی برای اولین بار او را در کتاب مترجم یونانی، منتشر شده در سال ۱۸۹۳، ملاقات می‌کنیم، به ما گفته می‌شود که او «حسابرسی دفاتر برخی از ادارات دولتی را انجام می‌دهد». پانزده سال بعد، در کتاب «نقشه‌های بروس پارتینگتون» ، مایکرافت برای انگلستان بسیار حیاتی‌تر است. اکنون شرلوک ادعا می‌کند که «گاهی اوقات او دولت بریتانیا است». و «بارها و بارها کلام او سیاست ملی را تعیین کرده است.» به نظر می‌رسد «تخصص» مایکرافت «دانایی مطلق» اوست. با وجود شهرت او به بی‌حالی، در موارد خطر شدید، مایکرافت «قادر به اقدام فیزیکی است». وقتی هولمز در حال فرار از دست پروفسور موریارتی در پرونده نهایی است، به واتسون می‌گوید: «صبح برایم یک درشکه می‌فرستی، و نه اولین و نه دومین درشکه ای را که ممکن است ظاهر شود، نگیر.» راننده‌ی درشکه سوم، مایکرافت است که بر تنبلی خود غلبه کرده تا در این شرایط اضطراری به برادرش کمک کند. در رمان «گری» او بیدار می‌ شود تا برای اولین بار به مسافرخانه‌ی خیابان بیکر بیاید و از شرلوک کمک بگیرد. آرتور کانن دویل در بهترین حالت خود در مورد مایکرافت هولمز می‌نویسد. استفاده از مایکرافت به عنوان نام کوچک نادر است. دویل به احتمال زیاد آن را از کریکت‌باز مشهور ویلیام مایکرافت (1841-1892) گرفته است. او عمدتاً برای دربی‌شایر و همچنین برای باشگاه کریکت مریلبون بازی می‌کرد. خود دویل یک کریکت‌باز با استعداد بود که برای مریلبون نیز بازی می‌کرد. مایکرافت تنها در چهار داستان، گری، بروک و … ذکر شده است.

منتشرشده در مقالات | برچسب‌شده , | دیدگاه‌تان را بنویسید:

شخصیت های اصلی (قسمت سوم:پروفسور جیمز موریارتی)

او ناپلئون جنایت است، واتسون
شرلوک هولمز، “مسئله نهایی”

بزرگترین دشمن شرلوک هولمز، پروفسور جیمز موریارتی بود، که اولین جنایتکار بزرگ داستانی، یکی از به یاد ماندنی‌ترین ضدقهرمانان در تمام ادبیات و بزرگترین شرور در تمام ادبیات کارآگاهی نامیده شده است. کانن دویل موفق می‌شود به پروفسور حال و هوای بدخواهی بدهد. بخشی از این به دلیل ظاهر وهم‌آور اوست. موریارتی به عنوان قد بلند، لاغر و رنگ‌پریده، با چشمان خاکستری فرورفته و پیشانی گنبدی شکل توصیف می‌شود. صورت او به شکلی خزنده بیرون زده و نوسان می‌کند.
هولمز پس از سال‌ها به عنوان کارآگاه مشاور، احساس کرده است که یک نیروی مرکزی بر صحنه جرم لندن تسلط دارد. او به واتسون می‌گوید: «او ناپلئون جنایت است». او بالاخره تصمیم گرفته است که موریارتی در مرکز یک سازمان بزرگ جنایت قرار دارد. هولمز آنقدر با روش‌های انحرافی موریارتی آشنا شده است که می‌تواند جنایات او را تشخیص دهد. «شما می‌توانید یک استاد قدیمی را از روی حرکت قلم‌موهایش تشخیص دهید.»
من می‌توانم وقتی یک موریارتی را می‌بینم، او را تشخیص دهم.» (دره وحشت )
قبل از اینکه هولمز با استاد ملاقات کند، سه بار از اتاق‌های موریارتی بازدید کرده است. اما هیچ چیز مجرمانه‌ای پیدا نمی‌کند. هولمز در ادامه تلاش‌هایش، سرانجام در «مسئله نهایی» ، آماده است تا سازمان موریارتی را به دام بیندازد.

ویژگی غالب استاد، ظرفیت ذهنی بالای اوست. هوش او به حدی است که شرلوک هولمز به واتسون اعتراف می‌کند که موریارتی از نظر فکری هم‌سطح اوست. در اولین حضورش ، موریارتی جسارت پیدا می‌کند و در محل اقامت هولمز در خیابان بیکر، پلاک ۲۲۱b حاضر می‌شود. او «تله هولمز» را حس کرده است. صحنه واضحی که حاصل می‌شود، دو ذهن بزرگ را در حال دوئل نشان می‌دهد.

هولمز «اگر چیزی برای گفتن دارید، می‌توانم پنج دقیقه به شما وقت بدهم.»

موریارتی «هر آنچه که باید بگویم، قبلاً به ذهنتان رسیده است.»

هولمز «پس احتمالاً پاسخ من به ذهن شما رسیده است.»
موریارتی “محکم ایستاده‌ای؟”
هولمز “کاملاً.”
اینکه هولمز موریارتی را بزرگترین چالش خود می‌داند، در پایان مصاحبه‌شان آشکار می‌شود. موریارتی هشدار می‌دهد که اگر هولمز او را به زیر بکشد، او نیز هولمز را نابود خواهد کرد. پاسخ شرلوک:
“اگر از احتمال اولی مطمئن بودم، با روی باز دومی را می‌پذیرفتم.”
نام موریارتی تنها در هفت داستان هولمز آمده است. موریارتی پس از مواجهه با هولمز در اقامتگاهش در خیابان بیکر، هولمز را تا سوئیس تعقیب می‌کند و در آنجا او را در هتل Englisher Hof در مایرینگن پیدا می‌کند. سپس مبارزه معروف آنها در بالای آبشار رایشنباخ رخ می‌دهد که هر دو ظاهراً به زمین می‌افتند.

وقتی مسئاله نهایی در مجله Strand منتشر شد، لندن از شدت ناامیدی منفجر شد. در هشت سال آینده هیچ داستان شرلوک هولمزی وجود نخواهد داشت. در خانه خالی، هولمز می‌گوید که چگونه موریارتی او را تا سوئیس ردیابی کرده و مبارزه آنها در رایشنباخ را شرح می‌دهد. بنابراین ما می‌فهمیم که چگونه او زنده مانده است. و در نهایت در دره وحشت، هولمز، پس از رمزگشایی رمز فرد پورلاک، گمان می‌کند که موریارتی پشت قتل احتمالی جان داگلاس است. دویل پیشینه‌ای از پروفسور موریارتی به ما می‌دهد. ما متوجه می‌شویم که او در ابتدا به عنوان یک ریاضیدان موفقیت زیادی داشت. در سن ۲۱ سالگی، رساله‌ای موفق در مورد قضیه دوجمله‌ای نوشت. به نظر می‌رسد بسط [a + b]n اولین بار توسط اقلیدس حدود ۳۰۰ سال قبل از میلاد ذکر شده است. تعدادی دیگر از ریاضیدانان، از جمله ایزاک نیوتن که این عبارت را برای مقادیر کسری و منفی n تعمیم داد، در این مفهوم مشارکت داشتند. سرانجام، در دهه ۱۸۲۰، نیلز هنریک آبل نروژی اثباتی برای همه مقادیر n ارائه داد (اندرسون ۱۹۸۹، ۲۷۸). توجه داشته باشید که همه اینها مدت‌ها قبل از زمان موریارتی اتفاق افتاد. موریارتی با این مسئله قدیمی چه می‌کرد؟

هرچه که بود، در مسئاله نهایی به ما گفته می‌شود که رساله او از “مد اروپایی” برخوردار بود. موفقیت آن منجر به کسب کرسی ریاضیات توسط موریارتی در یک دانشگاه کوچک در انگلستان شد.

بعداً، در دره وحشت، متوجه می‌شویم که موریارتی همچنین کتاب “دینامیک یک سیارک” را که از نظر ریاضی دشوار است، منتشر کرده است. برخی از هولمزی‌ها، با نادیده گرفتن کلمه “an” در عنوان، گمانه‌زنی کرده‌اند که کار موریارتی به رویکردی کلی به حرکات همه سیارک‌ها پرداخته است. یک شیمیدان مشهور/ و نویسنده: ایزاک آسیموف، یک شرلوکی‌دان مشتاق، احساس کرد که عنوان به این معنی است که پروفسور موریارتی در حال بحث در مورد یک سیارک خاص است.
با توجه به اینکه حرفه دانشگاهی او به چنین وضعیتی رسیده است شروع خوبی بود، اما جای تعجب دارد که چرا استاد به جرم روی آورد. اما «شایعات سیاه» باعث شد که او از کرسی خود در دانشگاه استعفا دهد. او در لندن به عنوان «مربی ارتش» مشغول به کار شد، شغلی که به سختی می‌توان آن را پردرآمد دانست. با این حال، او در شش بانک مختلف (دره وحشت) سرمایه داشت. در نهایت، هولمز متوجه می‌شود که در مرکز یک سازمان عظیم قرار دارد که بیشتر جرایم لندن را کنترل می‌کند. سازمان موریارتی با جعل، سرقت و حتی قتل سر و کار دارد. بخشی از شواهد شرلوک برای اقدامات غیرقانونی موریارتی این واقعیت است که او صاحب یک نقاشی از گروز است.

ژان باپتیست گروز (۱۷۲۵-۱۸۰۵) نقاش فرانسوی بود که در «روایت احساسی در هنر» تخصص داشت (تانسی و کلاینر، ۱۹۹۶، ۹۰۲). مشهورترین نقاشی او، «عروس روستا» (۱۷۶۱)، در موزه لوور آویزان است. این اثر وقتی در سالن پاریس ۱۷۶۱ به نمایش گذاشته شد، جمعیت زیادی را به خود جلب کرد (تانسی و کلاینر، ۱۹۹۶، ۹۰۳). نقاشی‌های گروز دوباره در زمان دویل بسیار محبوب شدند و قیمت‌های رکوردشکنی را در حراجی‌ها به ثبت رساندند. چگونه استادی که تنها ۷۰۰ پوند در سال درآمد داشت، می‌توانست چنین اثر هنری گران‌قیمتی را خریداری کند؟ بدیهی است که او یا آن را دزدیده بود یا منبع درآمد دیگری داشت.

لازم به ذکر است که در دره وحشت، هولمز موریارتی را به جاناتان وایلد، یک جنایتکار لندنی که در سال ۱۷۲۵ به دار آویخته شد، تشبیه کرد. یکی از استراتژی‌های وایلد این بود که کالاهایی را که دزدیده بود به صاحب اصلی برگرداند – و – حق‌الزحمه «یابنده» را دریافت کند. اما طبق گزارش‌ها، خود کانن دویل، آدام ورثِ معاصرتر را به عنوان الگوی پروفسور موریارتی معرفی کرده است . ورث نیز مانند وایلد و موریارتی، شبکه گسترده‌ای از دزدان لندنی داشت. سر رابرت اندرسون، رئیس تحقیقات جنایی اسکاتلند یارد، او را ناپلئون دنیای جنایتکاران نامید . ورث در سال ۱۸۴۴ در پروس متولد شد. خانواده‌اش وقتی او پنج ساله بود به آمریکا نقل مکان کردند و او سرانجام به یک سرباز اتحادیه تبدیل شد. اگرچه او از اولین نبرد بزرگ، در بول ران، جان سالم به در برد، اما در فهرست کشته‌شدگان در جنگ قرار گرفت. او این را فرصتی برای ناپدید شدن دانست.

او اکنون حرفه سرقت را آغاز کرد، ابتدا در منطقه بوستون. سرقت بزرگ او در نوامبر ۱۸۶۹ رخ داد، زمانی که بزرگترین بانک بوستون، بانک ملی بویلستون، را سرقت کرد. ورث با استفاده از نام مستعار ویلیام ای. جادسون، ساختمان مجاور بانک را اجاره کرد. سپس، با محاسبه موقعیت دیوار گاوصندوق فولادی بانک را سوراخ کرد، او شب‌ها تا زمانی که توانست پشت گاوصندوق را بردارد حفاری کرد. گزارش شده است که این سرقت بین ۱۵۰۰۰۰ تا ۲۰۰۰۰۰ دلار بوده است . کانن دویل از ترفند مشابهی در انجمن مو سرخ ها استفاده می‌کند که در آن کلاهبرداران به گاوصندوق بانک تونل می‌زنند. بانک، آژانس پینکرتون را برای تعقیب ورث استخدام کرد. ورث که تحت فشار بود، به اروپا گریخت. سپس نام هنری جی. ریموند را برای خود برگزید که احتمالاً از بنیانگذار و سردبیر اخیراً فوت شده نیویورک تایمز گرفته شده است. او تا آخر عمر از این نام مستعار استفاده کرد. در لندن، او شبکه جنایی را راه‌اندازی کرد که توجه دویل را به خود جلب کرد و عنوان ناپلئون دنیای جنایتکاران را برای او به ارمغان آورد. جنجالی‌ترین جنایت ورث، سرقت نقاشی توماس گینزبورو، دوشس دوونشایر، بود. دوشس زنی بسیار زیبا بود. زندگی جنسی او «به شدت شهوانی» نامیده شده است. او به معشوقه شوهرش اجازه داد تا با آنها زندگی کند تا همه بتوانند از زندگی مشترک سه نفره لذت ببرند. علاقه عمومی به او زمانی افزایش یافت که پرتره او در سال ۱۷۸۷ توسط گینزبورو معروف نقاشی شد. این پرتره که خود تاریخچه جالبی داشت، در ماه مه ۱۸۷۶ در کریستیز به حراج گذاشته شد. ویلیام اگنیو، دلال آثار هنری، این نقاشی را به قیمت ۱۰۶۰۵ پوند خریداری کرد. در آن زمان، این بالاترین قیمتی بود که تاکنون در حراج برای یک پرتره پرداخت شده بود. اگنیو تقریباً بلافاصله نقاشی را به جی. اس. مورگان فروخت. قرار بود این هدیه‌ای برای پسرش، صنعتگر ثروتمند، جی. پی. مورگان باشد. قبل از اینکه انتقال انجام شود، ورث در ۲۷ مه ۱۸۷۶ به گالری اگنیو وارد شد و این اثر هنری معروف را دزدید. ورث بلافاصله شروع به نوشتن مجموعه‌ای از نامه‌ها به اگنیو کرد و پیشنهاد داد که نقاشی را در ازای دریافت مبلغی بازگرداند. شاید ورث، مانند دویل، با تاکتیک‌های جاناتان وایلد آشنا بود. درخواست اولیه او ۲۵۰۰۰ دلار بود (او از آمریکا می‌نوشت). مذاکرات شکست خورد و ورث نقاشی را تقریباً ۲۵ سال نگه داشت. در سال ۱۹۰۱، با واسطه‌گری پینکرتون‌ها، ورث نقاشی را بازگرداند. طبق گزارش‌ها، او ۲۵۰۰۰ دلار دریافت کرد، دقیقاً همان رقمی که ۲۵ سال قبل درخواست کرده بود. مبلغ دقیقی که ورث دریافت کرد نامشخص است، منابع دیگر مبالغ متفاوتی را ذکر می‌کنند. اگنیو خیلی زود نقاشی دوشس دوونشایر را به این مرد ۶۴ ساله فروخت.

خانواده مورگان سرانجام در ۱۳ ژوئیه ۱۹۹۴ این نقاشی را در حراجی ساتبیز لندن به حراج گذاشتند. این نقاشی به قیمت ۲۶۵۵۰۰ پوند به دوک دوونشایر فروخته شد! شباهت این دو جنایتکار بزرگ، موریارتی و ورث، کاملاً مشهود است. هر دو در مرکز یک حلقه گسترده جنایی در لندن بودند. هر دو یک اثر هنری گران‌قیمت از یک نقاش معتبر را در اختیار داشتند. عنوان شخصیت خیالی گروز که پروفسور موریارتی در اختیار داشت، «یکی از بامزه‌ترین جناس‌های کانن دویل» نامیده شده است. عنوان نقاشی، Jeune Fille a l’agneau، به معنای “دختر جوان با یک بره” است. اما اکثر هولمزی‌ها به سرعت به شباهت کلمه فرانسوی “agneau” با نام دلالی که ورث دوشس را از او دزدید، آگنو اشاره می‌کنند.
پروفسور موریارتی نمونه‌ی عالی دیگری از شخصیت دوگانه در داستان‌های پلیسی است. در بخش مربوط به پو در فصل اول دیدیم که ماهیت دوگانه‌ی بشریت در داستان‌های دوپن او برجسته شده است. اخیراً مطالعه‌ای در مورد دوگانگی یا روح دوبخشی که در داستان‌های پلیسی اولیه توصیف شده است، انجام شده است. کریگ‌هیل این دوگانگی را از آغاز آن در «قتل‌های خیابان مورگ» اثر پو (۱۸۴۱)، تا بازرس باکت در «خانه متروک» اثر چارلز دیکنز (۱۸۵۳) و گروهبان کاف در «سنگ ماه» اثر ویلکی کالینز (۱۸۶۸) و تا «دکتر جکیل و آقای هاید» اثر رابرت لویی استیونسون (۱۸۸۶) دنبال می‌کند. موریارتی، که آشکارا به فهرست کریگ‌هیل اضافه شده است، جنبه بد خود، «مغز متفکر جنایتکار»، را دارد که بر اساس شخصیت جنایتکار بزرگ، آدام ورث، ساخته شده است. موریارتی، دانشمند، جنبه خوب این مرد، بر اساس شخصیت ستاره‌شناس، سایمون نیوکامب، ساخته شده است. موریارتی علاوه بر کارش روی قضیه دوجمله‌ای و روی سیارک‌ها، به حرکات سایر اجرام آسمانی نیز علاقه‌مند بود. در کتاب «وال»، او کسوف و خسوف را برای بازرس مک‌دونالد توضیح می‌دهد. سایمون نیوکامب، ستاره‌شناس کانادایی-آمریکایی، دقیقاً همان علایقی را داشت که به موریارتی نسبت داده می‌شد. نیوکامب، که در سال ۱۸۳۵ در نوا اسکوشیا متولد شد، دوران کاری خود را در ایالات متحده گذراند. او به عنوان استاد ریاضیات و نجوم در رصدخانه نیروی دریایی ایالات متحده منصوب شد. او تا زمان بازنشستگی‌اش در سال ۱۸۹۷ در آنجا ماند (فرهنگنامه بیوگرافی کانادایی آنلاین). از سال ۱۸۸۴، نیوکامب همچنین به عنوان استاد ریاضی به صورت پاره وقت در دانشگاه «کوچک» جان هاپکینز مشغول به کار شد. اما، مانند موریارتی، او نیز مجبور به استعفا شد، اگرچه هیچ «شایعات تاریکی» وجود نداشت. کار تحقیقاتی اولیه او بر دو مورد از علایق موریارتی متمرکز بود. او یک اثر منتشر نشده اولیه در مورد قضیه دو جمله‌ای نوشت و اولین مقاله منتشر شده او به روشی از دینامیک پرداخت. آگهی ترحیم او در روزنامه تایمز به مقاله‌ای قدیمی در مورد مدار سیارک‌ها اشاره کرد. در دهه ۱۸۶۰، نیوکامب چندین مقاله در مورد دینامیک سیارک‌های منفرد منتشر کرد. او با نامگذاری سیارک ۸۵۵، نیوکامب، به افتخار خود مورد تقدیر قرار گرفته است (ویکی‌پدیا). نیوکامب در دهه‌های ۱۸۶۰ و ۱۸۷۰ رهبری سفرهای اکتشافی برای خورشیدگرفتگی را بر عهده داشت (شفر ۱۹۹۳، ۱۱). بنابراین، هم موریارتی و هم نیوکامب به قضیه دوجمله‌ای، حرکت سیارک‌ها و خورشیدگرفتگی علاقه‌مند بودند. اشاره شده است که پاراگراف‌هایی که حرفه علمی این دو را توصیف می‌کنند تقریباً یکسان هستند. این نبوغ آرتور کانن دویل بود که توانست پروفسور موریارتی را، با حضور بسیار کم در داستان‌های هولمز، به چنین شخصیت زنده و بدخواهی تبدیل کند.

منتشرشده در Uncategorized | دیدگاه‌تان را بنویسید:

شخصیت های اصلی (قسمت دوم: دکتر جان واتسن)

دکتر جان اچ. واتسون
واتسون، مخلوق بزرگ کانن دویل
«شرلوک هولمز: کارآگاه ویکتوریایی تا قهرمان مدرن»
شرلوک هولمز و دکتر واتسون به عنوان یکی از زوج‌های بزرگ ادبیات شناخته می‌شوند. از آنها در کنار زوج‌های مشهوری مانند رنجر تنها و تونتو و هان سولو و چوباکا یاد می‌شود. آنها از زوج‌های کارآگاهی دیگری مانند نرو ولف و آرچی گودوین، نیک و نورا چارلز، و چارلی چان و پسر شماره ۱ او پیشی می‌گیرند. ما پیشینه دکتر واتسون را بررسی خواهیم کرد تا ببینیم این همکاری چگونه شکل گرفته است.
واتسون در انگلستان به مدرسه رفت و در سال ۱۸۷۸ مدرک پزشکی خود را از دانشگاه لندن دریافت کرد. سپس به عنوان جراح در بیمارستان سنت بارتولومیو، که معمولاً به عنوان بیمارستان بارت شناخته می‌شود، مشغول به کار شد. سپس او به بخش پزشکی ارتش پیوست و به عنوان جراح نظامی آموزش‌های بیشتری دید. بریتانیا در جنگی که جنگ دوم افغانستان (1878-1880) نامیده می‌شد، درگیر بود . واتسون به لشکر پنجم تفنگداران نورث‌آمبرلند پیوست. نبرد میوند در 27 ژوئیه 1880 شکستی قاطع برای نیروهای انگلیسی با تعداد بسیار کمتر بود (www.britishbattles.com). در میوند، واتسون مورد اصابت گلوله‌ای از نوع جزیل ( جزیل یک تفنگ لوله بلند سنگین است) قرار گرفت و موری، خدمتکار او، جان او را نجات داد. در داستان اول هولمز، اتود در قرمز لاکی، دویل زخم را در شانه او توصیف می کند؛ در داستان دوم، نشانه چهار، زخم را در پای خود دارد. پس از بهبودی از زخم، او به “تب روده” مبتلا شد.

(هولمزی‌های خوشحال هنوز در مورد محل زخم واتسون بحث می‌کنند.)
او که اکنون از نظر سلامتی بسیار ضعیف بود، برای بهبودی به انگلستان بازگردانده شد. در این زمان، او بسیار لاغر و برنزه توصیف شده است.
دولت هزینه‌ی بهبودی او را با حقوق بازنشستگی تنها 11 شیلینگ و شش پنس در روز تأمین کرد. او با وجود اینکه هیچ خانواده‌ای در انگلستان نداشت (که نشان از اجداد اسکاتلندی دارد)، به لندن جذب شد. او که بیکار بود، به زودی وضعیت مالی خود را چالش برانگیز یافت. او تصمیم گرفت که دیگر نمی‌تواند هزینه‌ی اقامت در یک هتل خصوصی در استرند را بپردازد. درست روزی که به این نتیجه رسید، در بار کرایتریون به طور اتفاقی با «استمفورد جوان» روبرو شد. استمفورد در بارتز دستیار جراحی او بود. وقتی واتسون گفت که به دنبال اقامتگاه ارزان‌تری است، استمفورد به او گفت شخص دیگری را میشناسد که او هم بدنبال جای مناسبی است. سپس واتسون را به بارتز برد، جایی که هولمز در حال تحقیق بود. اولین کلمات شرلوک به واتسون یک نتیجه گیری است: “حالت چطور است؟ من متوجه شده ام که تو در افغانستان بوده‌ای.”

بنابراین استمفورد این نقش حیاتی را در داستان اول، ایفا می‌کند. سپس ما دیگر هرگز نام او را در پنجاه و نه داستان دیگر نمی‌شنویم. قبل از جدایی از استمفورد، واتسون از او می‌پرسد: «او از کجا می‌دانست که من از افغانستان آمده‌ام؟» استمفورد با لبخندی، واتسون را به چالش می‌کشد تا «برای دانستن او را مطالعه کند». اما او پیش‌بینی می‌کند: «شرط می‌بندم او بیشتر از تو درباره او اطلاعات کسب می‌کند تا تو درباره او.»

مدت کوتاهی پس از نقل مکان به محل اقامتشان در خیابان بیکر ۲۲۱b، واتسون درگیر پرونده‌های هولمز می‌شود. در واقع او با مری مورستان، موکل هولمز در طبقه دوم، ازدواج می‌کند. در نهایت او وقایع‌نگار ۵۶ داستان از ۶۰ داستان می‌شود. هولمز همیشه قدر تلاش‌های نویسندگی‌اش را نمی‌داند.

در رمان «ابی گرنج»، هولمز شکایت می‌کند: «عادت مهلک شما به نگاه کردن به همه چیز از دیدگاه یک داستان به جای یک تمرین علمی، چیزی را که می‌توانست یک مجموعه آموزنده و حتی کلاسیک از نمایش‌ها باشد، خراب کرده است. شما از روی کاری که نهایت ظرافت و دقت را دارد، سرسری رد می‌شوید تا به جزئیات هیجان‌انگیزی بپردازید که ممکن است خواننده را هیجان‌زده کند، اما نمی‌تواند به او آموزش دهد.»

واتسونِ آزرده خاطر پاسخ می‌دهد: «چرا خودتان آنها را نمی‌نویسید؟»

دوباره در رمان «راش‌های مسی»، «شما چیزی را که باید یک دوره سخنرانی می‌بود، به یک مجموعه داستان تبدیل کرده‌اید.» وقتی هولمز در رمان «سرباز رنگ پریده» به عنوان راوی عمل می‌کند، درس خوبی می‌آموزد. «مجبورم اعتراف کنم که با به دست گرفتن قلم، کم‌کم متوجه می‌شوم که موضوع باید به گونه‌ای ارائه شود که برای خواننده جالب باشد.»

اگرچه در داستان اول، متوجه می‌شویم که واتسون لاغر و برنزه است، اما طولی نمی‌کشد که این موضوع تغییر می‌کند. در داستان ششم، راز دره باسکومب، خانم واتسون می‌گوید: «اخیراً کمی رنگ‌پریده به نظر می‌رسیدی.» او همچنین وزن خود را دوباره به دست می‌آورد. در داستان دیگری او به عنوان فردی با جثه متوسط، قوی هیکل، با فک مربعی، گردن کلفت و سبیل توصیف می‌شود. اگرچه واتسون تا حدودی ورزشکار است، اما در نشانه چهار می‌لنگد – دویل زخم افغانی را به پایش منتقل کرده است. اما در زمان درنده باسکرویل، واتسون به ما می‌گوید که او چابک است. در واقع، در پایان داستان میلورتون، او و هولمز پس از ترک خانه میلورتون، دو مایل می‌دوند. البته، آنها از دست پلیس فرار می‌کنند و بنابراین انگیزه دارند که به راه خود ادامه دهند! در میدان قدیمی شوسکامب، آخرین داستان از شصت داستان هولمز که منتشر شد (در سال ۱۹۲۷)، متوجه می‌شویم که مستمری واتسون برای زخم‌هایش هنوز پرداخت می‌شود. او اعتراف می‌کند که حدود نیمی از آن را در مسابقات اسب‌دوانی شرط‌بندی می‌کند.

در مردان رقصان متوجه می‌شویم که دسته چک واتسون در کشوی هولمز قفل شده است. برخی گمان می‌کنند که شرط‌بندی واتسون روی اسب‌های کوچک بوده است.

(داستان چهل و هشتم و چهل و نهم، به صورت سوم شخص نوشته شده‌اند. هولمز داستان‌های پنجاه و ششم و پنجاه و هفتم، را روایت می‌کند.)

در این مرحله کنترل را در دست دارند. بنابراین، تصویری از یک مرد ورزشکار پدیدار می‌شود. واتسون نام ستاره سابق راگبی، باب فرگوسن، را می‌شناسد، “بهترین سه چهارم ریچموند که تا به حال داشته است.” خود واتسون برای بلک‌هیث، “برترین باشگاه راگبی انگلستان، راگبی بازی کرده بود.

ظاهراً واتسون مرد خوش‌تیپی است. او به “تجربه با زنان که در بسیاری از کشورها و سه قاره جداگانه گسترش می‌یابد” افتخار می‌کند. در The Second Stain هولمز به واتسون می‌گوید، “جنس لطیف، بخش تخصص توست.” و در رمان «مرد رنگین‌پوست بازنشسته»، هولمز به «مزایای طبیعی» واتسون در رابطه با زنان اشاره می‌کند. شیوه‌ای که هولمز و واتسون زنان را توصیف می‌کنند، تفاوت بین این دو مرد را به وضوح نشان می‌دهد. در ابتدای رمان «نشانه چهار»، هولمز و واتسون با مری مورستان، و سپس خانم واتسون، مشورت می‌کنند. نحوه واکنش آنها به او را مقایسه کنید. واتسون می‌گوید: «چه زن جذابی». هولمز پاسخ می‌دهد: «آیا او آنجاست؟ من متوجه نشدم.» اما وقتی صحبت از تشخیص می‌شود، قدرت مشاهده آنها برعکس می‌شود. هولمز، که هرگز سرنخی را از دست نمی‌دهد، می‌تواند از واتسون بسیار انتقاد کند: «می‌بینی، اما متوجه نمی‌شوی، تمایز واضح است.» واتسون همیشه به اندام زنانه علاقه زیادی دارد. در اینجا نحوه توصیف برخی از زنان در داستان‌ها آمده است:
ایرن آدلر : “هیکل فوق‌العاده‌اش در مقابل نورها”
خانم نویل سنت کلر : “هیکلش در مقابل سیل نور”
گریس دانبار : “مو قهوه‌ای، قد بلند، با اندامی نجیب”
ایزادورا کلاین: “هیکل بی‌نقص”
خانم مریلو : “از نوع صاحبخانه‌های چاق”
یوجینیا روندر : “پر و شهوت‌انگیز”
لیدی براکنستال : “من به ندرت هیکلی به این برازندگی دیده‌ام”
لیدی هیلدا تریلانی هوپ: “دوست‌داشتنی‌ترین زن در لندن” و “ملکه‌” «هولمز در مورد لیدی هیلدا: «به ظاهرش فکر کن واتسون – رفتارش، هیجان سرکوب‌شده‌اش، بی‌قراری‌اش، سرسختی‌اش در پرسیدن سوال»

برای هولمز، این مسئله ظاهر یک زن است که سرنخ می‌دهد؛ برای واتسون، او چه نوع بدنی دارد.

درباره مهارت واتسون به عنوان یک پزشک مطالب زیادی نوشته شده است. معلوم می‌شود که دکتر واتسون اغلب در حین شرکت در پرونده‌های هولمز، به افراد خدمات درمانی ارائه می‌دهد. چندین بار از واتسون خواسته می‌شود تا فرد نیازمندی را احیا کند.

در مورد خانم بارنت در مرد لب کج، او صرفاً از قهوه غلیظ برای اینکه او را از مسمومیت با تریاک بیدار کند استفاده میکند. اغلب اوقات برندی تجویز می‌شد. جیمز رایدر در یاقوت آبی، تورنیکرافت هاکستبل در مدرسه پریوری ، ویکتور هاثرلی در شست مهندس و آقای ملاس در مترجم یونانی، همگی برای احیای آنها به آنها اسپیریتز داده شد. دراماتیک‌ترین استفاده از برندی در عهدنامه دریایی رخ می‌دهد، زمانی که هولمز با بازگرداندن پیمان گمشده، پرسی فلپس را شوکه می‌کند. با توجه به کمبود داروهای امروزی، برندی یک انتخاب رایج و معقول بود. این دارو به عنوان “یک ماده ترمیمی، یک آرام‌بخش، یک مسکن درد” و “به عنوان وسیله‌ای برای احیا” عمل می‌کرد. چندین نمونه دیگر از دکتر واتسون در عمل وجود دارد. او انگشت شست ویکتور هاثرلی را در انگشت شصت مهندس پانسمان کرد. او دو بار آنچه را که به عنوان تنفس مصنوعی توصیف شده است تجویز کرد: به کلاهبردار بدینگتون و به لیدی فرانسیس کارفکس در ناپدید شدن لیدی فرانسیس کارفکس (بانو). وقتی کیتی وینتر اسید سولفوریک را به صورت بارون گرونر پاشید، واتسون هر کاری از دستش بر می‌آمد برای بارون انجام داد، از جمله تزریق مورفین به او.

این کار پزشکی نشان می‌دهد که واتسون یک پزشک عمومی شایسته بوده است.

اینکه او بیشتر از این‌ها بوده را می‌توان با توجه به تلاش‌هایش برای به‌روز ماندن در پزشکی مشاهده کرد. او به خواندن مجله پزشکی بریتانیا (منشی کارگزار بورس) معروف است، که هنوز هم منبع بسیار معتبری از اطلاعات پزشکی است. در نشانه چهارم او را در حال مطالعه «آخرین رساله در مورد آسیب‌شناسی» می‌بینیم. او در کتاب «عینک دورطلایی» درباره جراحی، در کتاب «بیمار مقیم» ، درباره ضایعات عصبی، در کتاب «کارآگاه در حال مرگ» درباره بیماری‌های گرمسیری و در کتاب «شش ناپلئون» درباره روانشناسی فرانسوی مطالعه می‌کند. واتسونِ اهل مطالعه، گاهی اوقات می‌توانست تنها با مشاهده بصری، تشخیص‌های معقولی ارائه دهد. در کتاب «خون آشام ساسکس» او می‌تواند ببیند که جکی فرگوسن جوان «ستون فقرات ضعیفی» دارد. در کتاب «طناب راه راه» او تشخیص می‌دهد که دکتر گریمزبی رویلوت «به چیزی مبتلا بوده که «بیماری صفراوی» نامیده می‌شود. واتسون با یک نگاه می‌توانست تشخیص دهد که ایزا ویتنی یک معتاد به مواد مخدر است (مردی با لب کج ). تشخیص آنوریسم آئورت او برای جفرسون هوپ در مطالعه در قرمز لاکی مورد انتقاد قرار گرفته است. اما اضطراب تادئوس شولتو در نشانه چهار او را فریب نداد. یک معاینه کوتاه به واتسون اجازه داد تا به شولتو اطلاع دهد که هیچ مشکلی در قلب او وجود ندارد. او شاید وقتی تشخیص “مونومانیا” داد، از حوزه تخصص خود خارج شده بود. و این تشخیص بر اساس تفسیر نادرست او از سرنخ‌های پرونده بود. اما حداقل یک نظر وجود دارد که واتسون در زمینه مشکلات روانی نیز توانمند بوده است. همه اینها به خوبی از صلاحیت پزشکی واتسون حکایت دارد. برخی گفته‌اند که دانش او در کمک‌های اولیه او را “در بهترین حالت خود” نشان می‌دهد. برخی دیگر گفته‌اند که دانش او در کمک‌های اولیه “صفر” بوده است. شاید بزرگترین دستاورد پزشکی او، ترک اعتیاد هولمز به مواد مخدر بود. اشاره شده است که واتسون ۸ سال طول کشید تا به این هدف دست یابد.
اما تغییر رفتار شخصیتی سرسخت مانند شرلوک هولمز همیشه یک چالش بزرگ خواهد بود. در صحنه‌ی آغازین نشانه چهار، واتسون با انزجار می‌پرسد: «امروز کدام است، مورفین یا کوکائین؟» این محلول معروف ۷ درصد کوکائین (شهرت آن عمدتاً به دلیل کتاب «راه حل هفت درصدی» نوشته نیکلاس مایر در سال ۱۹۷۴ است.) بود. در اولین داستان هولمز، نشانه چهار، واتسون گمان می‌کند که هولمز «به مصرف نوعی ماده‌ی مخدر معتاد» است. این موضوع بلافاصله در پاراگراف آغازین داستان دوم، «نشانه»، تأیید می‌شود.

«شرلوک هولمز بطری‌اش را از گوشه‌ی طاقچه‌ی بالای شومینه و سرنگ تزریق زیر جلدی‌اش را از جعبه‌ی مراکشی مرتبش برداشت. با انگشتان بلند، سفید و عصبی‌اش سوزن ظریف را تنظیم کرد و سرآستین پیراهن چپش را بالا کشید. برای مدت کوتاهی چشمانش با حالتی متفکرانه به ساعد و مچ دست عضلانی‌اش خیره شد، که همگی با جای سوراخ‌های بی‌شماری پر شده بودند. سرانجام نوک تیز را به داخل فرو برد، پیستون کوچک را فشار داد و با آهی طولانی از رضایت، دوباره روی صندلی راحتی مخملی فرو رفت.»

واتسون ماه‌ها روزی سه بار این مراسم را تماشا کرده بود.

کوکائین به عنوان یک «بیهوشی شگفت‌انگیز» در سال ۱۸۸۴، تنها سه سال قبل از اولین ملاقات هولمز و واتسون، عرضه شد. زیگموند فروید در همان سال شروع به درمان بیماران با کوکائین کرد (رایلی و مک‌آلیستر ۱۹۹۹، ۸۸). مورفین و کوکائین در آن زمان کاملاً قانونی بودند . با این حال، واتسون از جمله کسانی بود که از همان ابتدا خطر مصرف کوکائین را دید. واتسون تصمیم گرفت هولمز را از این عادت نامناسب«ترک دهد». در سه‌چهارم گمشده متوجه می‌شویم که او موفق شده است.

ما به پیشینه واتسون، ظاهر او و مهارت‌های پزشکی او نگاهی انداخته‌ایم. در پایان، ویژگی‌ای را بررسی می‌کنیم که او را به شخصیت محبوبی تبدیل کرده است، یعنی خدمت وفادارانه‌اش به هولمز. یکی از جنبه‌های بارز فداکاری او به هولمز، تمایل او به کنار گذاشتن علایق خود و انجام دستورات هولمز در هر صورت است. در مرد خزنده هولمز از واتسون خواهش می‌کند: «اگر راحت هستید، فوراً بیایید – اگر راحت نیستید، باز هم بیایید.» در ماجرایی دیگر، «بیا، واتسون، بیا.» «بازی در جریان است. حتی یک کلمه هم لازم نیست! لباس‌هایت را بپوش و بیا»! و واتسون همیشه با لحنی مساعد پاسخ می‌دهد – «من را هم در نظر بگیر، هولمز».

حداقل در پنج مورد، واتسون موافقت می‌کند که به تنهایی روی یکی از پرونده‌های هولمز کار کند. در داستان درنده باسکرویل، ابتدا واتسون است که برای بررسی مرگ سر چارلز باسکرویل به تالار باسکرویل می‌رود. در داستان دوچرخه سوار تنها، هولمز واتسون را برای بررسی داستان ویولت اسمیت می‌فرستد. وقتی لیدی فرانسیس کارفکس ناپدید می‌شود، واتسون با کمال میل به سوئیس می‌رود تا او را در لوزان پیدا کند.

در نمونه‌ای دیگر ، واتسون به مدت یک هفته سفال چینی را مطالعه می‌کند. سپس، با تظاهر به عنوان یک متخصص، با بارون گرونر، یک مجموعه‌دار، ملاقات می‌کند تا حواس او را پرت کند. گرونر تشخیص می‌دهد که واتسون یک کلاهبردار است. اما مهم نیست، بارون آنقدر مشغول است که هولمز دفتر خاطرات او را می‌دزدد. هدف جلوگیری از ازدواج ویولت دو مرویلِ بی‌خبر با بارون شرور است. در داستان پنجاه و هشتم، هولمز هنوز واتسون را به ماموریت می‌فرستد. این بار، هولمز با شنیدن گزارش واتسون در مورد سفرش برای دیدار با جوزیا امبرلی در لویشام، اظهار می‌کند: «درست است که تو همه چیز مهم را از دست داده‌ای.» در «لیدی هولمز» می‌گوید: «در حال حاضر نمی‌توانم هیچ اشتباه احتمالی را که از قلم انداخته باشید به خاطر بیاورم.» بنابراین، این پزشک خوب همیشه مایل به کمک است، اما همیشه آنقدر توانمند یا قدردان نیست.

در تعدادی از موارد دیگر، واتسون با میل و رغبت هولمز را در مکان‌های بسیار متنوعی همراهی می‌کند. او با هولمز به شمال انگلستان می‌رود. چند هفته‌ای را با هولمز در یک «شهر دانشگاهی» می‌گذراند. با قطار به چاتهام می‌رود. او هولمز را در قاره اروپا همراهی می‌کند، زیرا آنها از دست پروفسور موریارتی فرار می‌کنند. او با هولمز به مهمانخانه‌ی اژدهای سبز در برکشایر می‌رود. در پایان او حتی برای چند هفته با هولمز به نروژ می‌رود.

وقتی هولمز تلگرافی را ارسال می‌کند، همسر واتسون او را ترغیب می‌کند که به هولمز در هرفوردشایر بپیوندد. او چنان مصمم است که یاور وفادار باشد که تهدید می‌کند پلیس را از نقشه‌های هولمز برای سرقت از خانه‌ی میلورتون مطلع خواهد کرد – مگر اینکه او هم بتواند در این سرقت دست داشته باشد. هیچ یاور وفاداری را نمی‌توان تصور کرد. سرقت میلورتون تنها یک نمونه است که در آن واتسون حاضر است به جای هولمز با خطر روبرو شود. دارت‌های سمی تونگا، جزیره‌نشین آندامان، هم هولمز و هم واتسون را به خطر می‌اندازد. یوزپلنگ و بابون در محوطه استوک موران پرسه می‌زنند. واتسون هولمز را از دودهایی که جان هر دوی آنها را تهدید می‌کند، دور می‌کند. موارد متعددی وجود دارد که او از ترس اینکه اوضاع خطرناک شود، تپانچه خود را حمل می‌کند. یادداشت هولمز به واتسون را که در «نقشه‌های بروس-پارتینگتون» ارسال شده است، در نظر بگیرید.

«من در رستوران گلدینی، جاده گلاستر، کنزینگتون غذا می‌خورم. لطفاً فوراً بیایید و به من بپیوندید. یک فانوس دردار و یک تپانچه با خود بیاورید.»

در برخی موارد، مانند انجمن موسرخ ها و نوار خال خالی و مشکل پل ثور ، واتسون از اسلحه خود استفاده نمی‌کند. درآلش های سرخ او به کارلو، سگ ماستیف که صاحبش، جفرو روکسل، را از گلو گرفته است، شلیک می‌کند و او را می‌کشد. در نشانه چهار او به تونگا، کوتوله/قاتل، شلیک می‌کند.

در خانه خالی واتسون با قنداق هفت‌تیر به سرهنگ سباستین موران، رئیس ستاد پروفسور موریارتی و “دومین مرد خطرناک لندن” ضربه می‌زند. نقل قول آغازین این فصل آشکارا اشتباه است. این شرلوک هولمز است که مخلوق بزرگ دویل است. هولمز بارها و بارها به عنوان بزرگترین کارآگاه داستان انتخاب شده است. هولمز، نه واتسون، این ژانر را پس از چهل سال کسادی داستان‌های پو احیا کرد. در ابتدا واتسون در داستان‌های شرلوک هولمز وجود دارد تا نقشی را که راوی بی‌نام در سه داستان پو از دوپین ایفا می‌کرد، پر کند. اما، همانطور که هولمز از دوپین پیشی می‌گیرد، واتسون نیز شخصیتی زنده‌تر از همتای خود در آثار پو است. او به عنوان یاور وفادار، دوست و وقایع‌نگار معرفی می‌شود.

اگر کانن دویل قصد داشت واتسون “دوست نسبتاً احمق” هولمز باشد، در اینجا نمونه‌ای از شکست نویسنده وجود دارد.

همانطور که دیدیم، نتیجه یک شخصیت پیچیده و با جوهره است. اگرچه هولمز غالب است، اما اگر دکتر واتسون وجود نداشت، اثر اصلی اثر کم‌اهمیت‌تری می‌شد.

منتشرشده در مقالات, واتسون | برچسب‌شده | دیدگاه‌تان را بنویسید:

شخصیت‌های اصلی (قسمت اول: شرلوک هلمز)

او کامل‌ترین ماشین استدلال و مشاهده‌ای بود که جهان به خود دیده است.
دکتر واتسون، «رسوایی در بوهمیا»
در این بخش نگاهی خواهیم انداخت به اینکه چرا شرلوک هولمز یکی از شناخته‌شده‌ترین شخصیت‌ها در تمام ادبیات است. عوامل متعددی در این امر نقش دارند. پس از توصیف ویژگی‌های فیزیکی و شخصیت او، به ویژگی اصلی شهرت او، یعنی توانایی استنتاج درخشانش، خواهیم پرداخت.
در اینجا آرتور کانن دویل تا حدودی مدیون استادش دکتر جوزف بل است، همانطور که در فصل اول توضیح داده شده است.
در «اتود در قرمز لاکی»، اولین داستان هولمز، دکتر واتسون شرلوک هولمز را با قدی بیش از شش فوت، بسیار لاغر، با چشمانی نافذ و بینی‌ای باریک شبیه شاهین توصیف می‌کند. صدای هولمز بلند و گاهی اوقات گوش‌خراش بود. بعداً متوجه می‌شویم که چشمانش خاکستری بود و صورتی باریک و موهایی مشکی داشت. اکثر تصویرگران در طول سال‌ها، این تصویر از کارآگاه بزرگ را با وفاداری بازتولید کرده‌اند. اطلاعات بسیار کمی در مورد پیشینه هولمز برای ما آشکار شده است. بیشتر آنچه که ما می‌دانیم در کتاب «مترجم یونانی» روایت شده است. در این داستان، شماره ۲۴ از ۶۰ داستان، واتسون از فهمیدن اینکه هولمز برادری به نام «مایکرافت» دارد، شوکه می‌شود. معلوم می‌شود که هیچ‌کدام از هم‌اتاقی‌ها به دیگری نگفته‌اند که برادری دارند. همچنین متوجه می‌شویم که برادران هولمز از خانواده‌ای از ملاکان روستایی هستند. ریشه این خانواده به فرانسوی «هوراس ورنه» (۱۷۸۹-۱۸۶۳)، نقاش برجسته صحنه‌های نظامی (www.britannica.com) برمی‌گردد. واضح است که در پیشینه هولمز پول کافی برای حضور او در دانشگاه وجود داشته است. ما از کتاب «گلوریا اسکات» می‌دانیم که او به مدت دو سال در دانشگاه تحصیل کرده است.(شرلوکی‌ها بیش از ۱۰۰ سال است که در مورد اینکه هولمز در آکسفورد یا کمبریج یا حتی موسسه دیگری تحصیل کرده است، بحث می‌کنند.)
در کتاب «آیین ماسگریو»، واتسون هولمز را بسیار نامرتب توصیف می‌کند.

ظاهراً او سیگارهایش را در یک دیگ زغال‌سنگ و تنباکویش را در نوک یک دمپایی ایرانی نگه می‌داشت. مکاتبات او با یک چاقوی جیبی به طاقچه‌ی بالای شومینه متصل می‌شد. در اقدامی که یک حرکت میهن‌پرستانه تلقی می‌شود، او با شلیک حروف VR، به نام ویکتوریا رجینا، با استفاده از یک تپانچه به دیوار اتاق‌های خیابان بیکر، به ملکه‌اش ادای احترام کرد. اگرچه هولمز در داستان «درنده باسکرویل» به وضوح در مورد اتاق‌هایش خیلی وسواسی نبود، اما به عنوان فردی متعهد به نظافت شخصی توصیف می‌شود. شرلوک هولمز به ندرت ورزش می‌کرد (چهره زرد)، اما همچنان دونده خوبی بود (سگ باسکرویل) و وقتی تحت تعقیب بود، می‌توانست دو مایل بدود (چارلز آگوستوس میلورتون ). حادثه‌ای در داستان «گره خالدار» قدرت هولمز را نشان می‌دهد. دکتر گریمزبی رویلت وحشتناک، سیخ بخاری هولمز را خم می‌کند تا هولمز را با نمایش قدرت بترساند. پس از رفتن رویلت، هولمز کار دشوارتری را انجام می‌دهد و سیخ را به حالت عادی برمی‌گرداند. در داستان «تاج بریل»، هولمز ادعا می‌کند که «من انگشتان فوق‌العاده قوی‌ای دارم». در چندین داستانی که در مورد هولمز بوکسور می‌شنویم. او به واتسون می‌گوید که در دانشگاه بوکس می‌کرده . نظر واتسون این بود که هولمز یک بوکسور حرفه ای است. او هولمز را “یکی از بهترین بوکسورهای وزن خود” می‌نامد. در نشانه چهار ما از شرلوک در حال مبارزه در رینگ می‌شنویم.

دربان خانه بارتولومیو شولتو و از آشنایان هولمز در مسابقات جایزه‌دار است. هولمز به او سلام می‌کند: “آن آماتوری را که در شب جایزه‌ات چهار سال پیش سه راند با تو در اتاق‌های آلیسون مبارزه کرد، یادت هست؟” چندین بار استعداد بوکس او در کار کارآگاهی‌اش به کار گرفته شد. او در فینا بر یک «خشونت» خیابانی غلبه کرد و او را به بازداشتگاه پلیس تحویل داد. او توانست دو بار جوزف هریسون را «خاک» کند. هریسون بود که در «معاهده دریایی» پیمان را دزدید. جک وودلی در «دوچرخه‌سوار تنها» پس از جسارت به مبارزه با هولمز، مجبور به ترک آنجا شد. دویل به مسابقات مشت‌زنی بسیار علاقه‌مند بود. گفته می‌شود رمان موفق او، رادنی استون، به محبوبیت بوکس کمک کرده است. در سال ۱۸۹۵، او ۴۰۰۰ پوند حق امتیاز، ۱۵۰۰ پوند برای حقوق سریال بریتانیایی و ۴۰۰ پوند برای حقوق سریال آمریکایی برای رادنی استون دریافت کرد. مبلغ ۵۹۰۰ پوند در سال ۱۸۹۵ معادل بیش از ۳۰۰۰۰۰ پوند در سال ۱۹۹۵ بود . ثروت آرتور کانن دویل به دلیل تمام تلاش‌های نویسندگی او بود، نه فقط به خاطر داستان‌های هولمز. برخی ادعا کرده‌اند که هولمز فردی سرد و سخت‌گیر بوده است. این ادعا بر اساس چندین جمله از خود هولمز است. در کتاب «پنج هسته پرتقال»، هولمز می‌گوید: «من مراجعان را تشویق نمی‌کنم.» در کتاب «پای شیطان»، او می‌گوید: «من هرگز عاشق نشده‌ام.» در کتاب «اسکن» می‌فهمیم که او احساسات را منزجرکننده می‌داند. در واقع در کتاب «نشانه چهار» می‌گوید: «عشق یک چیز احساسی است و هر آنچه احساسی است، با آن عقل سرد واقعی که من بالاتر از همه چیز قرار می‌دهم، در تضاد است.» در او با افتخار اعلام می‌کند که «من از عقلم استفاده می‌کنم، نه از قلبم.» ویژگی‌های شخصی او، به ویژه ویژگی‌های خاصش که شرح داده شد، هولمز را به شخصیتی به یاد ماندنی تبدیل می‌کند. وقتی صاحبخانه‌اش، خانم هادسون، از او می‌پرسد که چه زمانی میل به غذا خوردن دارد، هولمز پاسخ می‌دهد: «ساعت ۷:۳۰ پس‌فردا». او وقتی مجرمی آزاد است، اصلاً حوصله غذا خوردن ندارد. بارزترین ویژگی او این «طبیعت دوگانه» بود . این ویژگی در هشت داستان ذکر شده است. واتسون این را در همان داستان اول، توصیف می‌کند. «وقتی که هیجان به سراغش می‌آمد، هیچ چیز نمی‌توانست از انرژی او فراتر رود؛ اما هر از گاهی واکنشی او را فرا می‌گرفت و روزها روی مبل اتاق نشیمن دراز می‌کشید و از صبح تا شب به سختی کلمه‌ای می‌گفت یا عضله‌ای را حرکت می‌داد.» یک مثال اغلب نقل شده از دوگانگی هولمز از کتاب «اتحادیه مو قرمزها» می‌آید. واتسون هولمزِ کارآگاه را با هولمزِ عاشق موسیقی در تضاد قرار می‌دهد.

«تمام بعد از ظهر او در صندلی نشسته بود، غرق در کمال خوشبختی، انگشتان بلندش را به آرامی با موسیقی تکان می‌داد، در حالی که چهره‌ی خندان و چشمان خواب‌آلود و بی‌رمقش تا حد ممکن شبیه هولمزِ کارآگاه، هولمزِ بی‌رحم، تیزبین و مأمور جناییِ آماده به کار بود.»

این جنبه‌ی دیگری از دوپنِ آلن پو است که کانن دویل آن را قرض گرفته و در اثر خودش گنجانده است. دوپن در اوایل رمان «قتل‌ها در خیابان مورگ» به عنوان فردی با «روحی دوبخشی» توصیف شده است. از آنجایی که نبوغ هولمز از جمله مهمترین عوامل موفقیت داستان‌ها است، بیایید نگاهی به چند نمونه بیندازیم که این جنبه از شخصیت را برجسته می‌کنند. در فصل اول، دیدیم که او چگونه چندین بار توانست رشته افکار واتسون را استنباط کند، همانطور که دوپن این کار را کرد.

به یاد بیاورید که وقتی “استمفورد جوان” هولمز و واتسون را معرفی می‌کند، اولین کلماتی که شرلوک هولمز به دکتر واتسون می‌گوید این است: “حالت چطور است؟ من متوجه شده‌ام که در افغانستان بوده‌ای.” واتسون پاسخ می‌دهد: “از کجا این را می‌دانستی؟”

رسوایی در بوهمیا اولین ماجراجویی پس از ازدواج واتسون با مری مورستان است که در داستان دوم، نشان چهار ، شرح داده شده است. واتسون که دیگر با هولمز در خیابان بیکر شماره ۲۲۱B زندگی نمی‌کند، برای ملاقات به آنجا می‌رود. هولمز اظهار می‌کند که می‌تواند بگوید واتسون به طبابت بازگشته است، اخیراً خیس شده است و یک خدمتکار دارد که دست و پا چلفتی و بی‌احتیاط است. دقت استنتاج‌های هولمز باعث می‌شود واتسون پاسخ دهد: «اگر چند قرن پیش زندگی می‌کردی، مطمئناً سوزانده می‌شدی.» در رمان «سازنده نوروود» ، هولمز به غریبه، جان هکتور مک‌فارلین، می‌گوید: «شما اسم خودتان را طوری گفتید که انگار من آن را می‌شناسم، اما به شما اطمینان می‌دهم که فراتر از حقایق آشکار، شما مجرد، وکیل، فراماسون و مبتلا به آسم هستید. من هیچ چیز در مورد شما نمی‌دانم.» همچنین موارد متعددی از توانایی هولمز در استنتاج‌های شگفت‌انگیز از پیش‌پاافتاده‌ترین اشیاء وجود دارد. در رمان «سگ باسکرویل»، هولمز و واتسون هر دو سعی می‌کنند از عصایی که دکتر مورتیمر شب قبل در خیابان بیکر گذاشته بود، هر چه می‌توانند استنباط کنند. نه هولمز و نه واتسون از زمانی که ملاقات مورتیمر را از دست داده‌اند، چیزی در مورد او نمی‌دانند. واتسون با استفاده از روش‌های هولمز برای «خواندن» عصا، نتیجه می‌گیرد که دکتر مورتیمر مرد مسن موفقی است و از زمانی که عصا هدیه‌ای از اعضای CCH بوده، مورد احترام بوده است. عصا قبلاً خیلی ضربه خورده است. برای مثال، حلقه آهنی ساییده شده است. واتسون همچنین نتیجه می‌گیرد که دکتر مورتیمر یک پزشک روستایی است که زیاد پیاده‌روی می‌کند. CCH حک شده روی یک نوار نقره‌ای به هانت محلی اشاره دارد که اعضای آن به پاس قدردانی از کار پزشکی مورتیمر، عصا را به او داده‌اند.
تحلیل هولمز تا حدودی متفاوت است. «واتسون عزیزم، متاسفم که بیشتر نتیجه‌گیری‌هایت اشتباه بوده است.» هولمز موافق است که «مورتیمر یک پزشک روستایی است که زیاد پیاده‌روی می‌کند. اما CCH مخفف بیمارستان چارینگ کراس در لندن است. این عصا هدیه‌ای بود که مورتیمر لندن را برای طبابت در روستا ترک کرد. هولمز با این استدلال که اکثر پزشکان حاضر نیستند از موقعیت خود در بیمارستان چارینگ کراس به خاطر شغلش در حومه شهر دست بکشند، نتیجه می‌گیرد که مورتیمر در واقع موقعیت پایینی در لندن داشته و احتمالاً چیزی بیش از یک دانشجو در آنجا نبوده است. بنابراین او انتظار دارد با یک پزشک جوان ملاقات کند، نه پیرمردی که واتسون پیش‌بینی کرده بود. هولمز همچنین ادعا می‌کند که مورتیمر یک سگ متوسط ​​دارد. این مورد آخر باعث خنده واتسون می‌شود. طبیعتاً وقتی مورتیمر برمی‌گردد، متوجه می‌شویم که هولمز توانست این استنتاج را از روی رد دندان‌های سگ روی چوب انجام دهد.

هولمز فرصت دیگری برای نشان دادن قدرت استنتاج خود در داستان «یخ» دارد. بار دیگر یک مشتری بالقوه چیزی را در اقامتگاه خیابان بیکر جا می‌گذارد. این بار یک پیپ است. هولمز واتسون را از شرمندگی ناشی از استنباط نشدن نجات می‌دهد و مستقیماً به تفسیر پیپ گرنت مونرو می‌پردازد. هولمز نتیجه می‌گیرد که مونرو مردی عضلانی، چپ دست، بی‌دقت، مرفه، با دندان‌های عالی است که برای پیپ ارزش زیادی قائل است. مبنای این نتیجه‌گیری‌ها این است که او به اندازه کافی قوی بوده که ساقه کهربایی پیپ را گاز بزند، اما بی‌دقت بوده که با نگه داشتن پیپ در نزدیکی یک جت گاز برای روشن کردن تنباکوی گران‌قیمت درون آن، موفق به زغال کردن آن شده است. اینکه مونرو برای پیپ ارزش زیادی قائل بوده، از این واقعیت مشخص می‌شود که او دو بار آن را تعمیر کرده است، هر دو بار با هزینه‌ای تقریباً برابر با قیمت خرید یک پیپ نو. هولمز در مورد ساقه کهربایی اظهار نظر جالبی می‌کند. سخنان او در نسخه‌های آمریکایی و انگلیسی YELL متفاوت است.

در کتاب «عینک دور طلا»، هولمز تحلیل درخشانی از عینکی که در دست مرد مرده پیدا شده است، ارائه می‌دهد. استنلی هاپکینز، کارآگاه اسکاتلندیارد که در داستان‌های شماره ۳۳، ۳۷، ۳۸ و ۳۹ ظاهر می‌شود، عینک‌ را به هولمز نشان می‌دهد. هولمز یک یادداشت دست‌نویس حاوی شرح مفصلی از صاحب آن را به هاپکینز شگفت‌زده ارائه می‌دهد. «به دنبال زنی خوش‌قیافه، خوش‌لباس و با لباسی زنانه. او بینی بسیار کلفتی دارد و چشمانش در دو طرف آن قرار گرفته‌اند. پیشانی‌اش جمع شده، نگاهی نافذ و احتمالاً شانه‌هایی گرد. نشانه‌هایی وجود دارد که او حداقل دو بار در چند ماه گذشته به عینک‌ساز مراجعه کرده است. از آنجایی که عینک‌هایش استحکام قابل توجهی دارند و عینک‌سازان زیادی هم نیستند، پیدا کردن او نباید دشوار باشد.» این موضوع هاپکینز و واتسون را چنان شگفت‌زده می‌کند که هولمز توضیحی برای آنها ارائه می‌دهد. چنین عینک‌های ظریف و گران‌قیمتی فقط متعلق به یک زن ثروتمند است. هولمز از تعمیرات انجام شده روی آسترهای چوب پنبه‌ای گیره‌ها نتیجه گرفت که او اخیراً دو بار به عینک‌ساز مراجعه کرده است. پهنای گیره‌ها به معنای بینی پهن بود. موقعیت لنزها نشان می‌داد که چشمانش نزدیک به بینی‌اش قرار دارند. هولمز پیشانی چروکیده، نگاه خیره و شانه‌های گرد را با نیاز به چنین عینک‌های قوی مرتبط می‌دانست.

آبی کاربونکل صحنه‌ای دارد که هولمز را در بهترین حالت قیاسی خود نشان می‌دهد. پترسن، یک مأمور، یک غاز کریسمس را پیدا کرده است. هولمز جمله جالبی در مورد ساقه کهربا بیان می‌کند.
و یک کلاه نمدی کهنه پس از حادثه‌ای در ساعات اولیه‌ی صبح روز کریسمس. غاز برچسبی دارد که روی آن نوشته شده “برای خانم هنری بیکر”.

روی کلاه حروف اول H. B. نوشته شده است. هولمز به واتسون
فرصتی می‌دهد تا کلاه را تفسیر کند. پاسخ واتسون: “من چیزی نمی‌بینم.” پس از اشاره به اینکه واتسون دقیقاً همان کاری را که هولمز انجام می‌دهد می‌بیند، شرلوک به تحلیل خود از کلاه هنری بیکر ادامه می‌دهد.

هولمز نتیجه می‌گیرد که صاحب کلاه بسیار روشنفکر است، قبلاً ثروتمند بوده، اما دیگر نیست. او قبلاً دوراندیش بود، اما نوعی عقب‌گرد اخلاقی نشان می‌دهد که احتمالاً به دلیل الکل است. همسرش دیگر او را دوست ندارد. او کمی عزت نفس خود را حفظ کرده، کم‌تحرک و میانسال است. موهایش را اخیراً کوتاه کرده و به آن کرم لیمو زده‌اند. جمله پایانی هولمز، «بعید است که او در خانه‌اش بنزین ریخته باشد»، باعث می‌شود واتسون پاسخ دهد: «مطمئناً شوخی می‌کنی.» اندازه بزرگ کلاه، هولمز را به این نتیجه می‌رساند که بیکر روشنفکر بوده است. در اینجا او ادعا می‌کند که سر بزرگ به معنای مغز بزرگ و در نتیجه «افزایش ظرفیت ذهنی» است. شرلوک وقتی کلاه بیکر را امتحان می‌کند و «درست روی پیشانی‌اش قرار می‌گیرد و روی پل بینی‌اش قرار می‌گیرد»، به نوعی ایده خودش را رد می‌کند. مطمئناً شرلوک هولمز از هنری بیکر توانایی ذهنی بیشتری دارد. این واقعیت که مفهوم «اتاقک مغز» که می‌تواند پر شود توسط الیور وندل هولمز تأیید شده است، ممکن است همان جایی باشد که دویل این ایده را به ذهنش رسانده باشد . این ایده به نظر هولمز در کتاب «استاد» برمی‌گردد که مغز انسان می‌تواند پر شود. این یک مسئله اندازه است و او نمی‌خواهد ذهنش را با حقایق بی‌فایده شلوغ کند. بنابراین وقتی واتسون به او اطلاع می‌دهد که زمین به دور خورشید می‌چرخد، هولمز اعلام می‌کند که تمام تلاش خود را خواهد کرد تا این واقعیت بی‌فایده را فراموش کند! از آنجا که کلاه بیکر گران‌قیمت است، اما از مد افتاده، هولمز نتیجه می‌گیرد که قبلاً پول داشته، اما دیگر ندارد.

دوراندیشی از این واقعیت آشکار می‌شود که بیکر برای محافظت از کلاه خود در برابر باد، یک محافظ کلاه خریده است. این قهقرا اخلاقی مشکوک است زیرا محافظ شکسته و تعویض نشده است.

در استدلالی که اکنون به عنوان تبعیض جنسیتی تلقی می‌شود، هولمز نتیجه می‌گیرد که خانم بیکر به دلیل اینکه کلاه بسیار غبارآلود شوهرش را برس نزده، دیگر او را دوست ندارد. پیش‌بینی‌های یک مرد میانسال کم‌تحرک با مدل موی جدید و کرم لیمو از لکه‌های روی آستر کلاه ناشی می‌شود. اینکه هنری بیکر تا حدودی عزت نفس خود را حفظ کرده است، برای هولمز از این واقعیت که بیکر سعی در پنهان کردن آن لکه‌ها داشته، واضح است. وجود پنج لکه پیه است که هولمز را به این نتیجه می‌رساند که بیکر هیچ بنزینی «در خانه‌اش» ندارد. هولمز مطمئناً شوخی نمی‌کرد و همه چیز درست از آب درآمد.

کریستوفر مورلی، محقق مشهور شرلوک، نظر قاطعی در مورد شایستگی‌های نسبی داستان‌های کریسمس دویل و دیکنز داشت. «من کاملاً جدی هستم وقتی می‌گویم که به عنوان یک داستان، یاقوت آبی یک اثر هنری بسیار بهتر از سرود کریسمس جاودانه است»

به عنوان آخرین مثال از خواندن اشیاء توسط هولمز، حادثه‌ای را در نظر بگیرید که در آن واتسون تصمیم می‌گیرد توانایی استنتاج هم‌اتاقی نسبتاً جدید خود را آزمایش کند. چالش واتسون: «من اینجا یک ساعت دارم که اخیراً به دستم رسیده است. آیا لطف می‌کنید و اجازه می‌دهید در مورد شخصیت یا عادات صاحب فقید آن نظر بدهم؟» هولمز ساعت را بررسی می‌کند و پاسخ می‌دهد:
«من باید قضاوت کنم که ساعت متعلق به برادر بزرگتر شما بوده است. او مردی با عادات نامرتب بود – بسیار نامرتب و بی‌دقت. او با چشم‌اندازهای خوب باقی مانده بود، اما شانس‌هایش را از دست داد، مدتی در فقر زندگی کرد، با فواصل کوتاه و گاه به گاه رفاه، و در نهایت، با نوشیدن، درگذشت.»

واتسون به شدت واکنش نشان می‌دهد.

«این کار تو شایسته نیست. من نمی‌توانستم باور کنم که تو به این روز افتاده باشی. تو در مورد تاریخچه برادر ناراضی من تحقیق کرده‌ای، و حالا وانمود می‌کنی که این دانش را به روشی خیالی استنباط می‌کنی. نمی‌توانی از من انتظار داشته باشی که باور کنم همه اینها را از ساعت قدیمی او خوانده‌ای!»

صحنه با جمله‌ای پایان می‌یابد که همه معلمان علوم باید آن را دوست داشته باشند:

«دکتر عزیزم، عذرخواهی من را بپذیر. به تو اطمینان می‌دهم که من حتی نمی‌دانستم که تو برادری داری تا زمانی که ساعت را به من دادی.»

«اما این فقط حدس و گمان نبود؟»

«نه، نه: من هرگز حدس نمی‌زنم. این یک عادت تکان‌دهنده است، که برای قوه‌ی منطق مخرب است.»

هولمز همانطور که با اشیاء این کار را می‌کرد، می‌توانست در مورد افراد نیز استنتاج کند. ما برای اولین بار در ابتدای ماجراجویی اول، می‌بینیم که چگونه او راه خود را برای رسیدن به راه‌حل شصت پرونده استدلال می‌کند. بازرس لستراد حروف RACHE را روی دیوار با خون پیدا کرده است. او متقاعد شده است که زنی به نام ریچل کلید حل پرونده است. با این حال، هولمز 20 دقیقه را صرف بررسی اتاق از هر زاویه با استفاده از ذره‌بین و متر نواری می‌کند. همانطور که آماده رفتن است، به بازرسان اسکاتلند یارد، لستراد و گرگسون، اطلاع می‌دهد که:

«قاتل مرد بود. قد او بیش از شش فوت بود، در اوج جوانی بود، پاهای کوچکی نسبت به قدش داشت، چکمه‌های زمخت و پنجه مربعی می‌پوشید و سیگار برگ تریچینوپولی می‌کشید. او به اینجا آمد.
به همراه قربانی‌اش در یک کالسکه چهارچرخ که توسط اسب کشیده می‌شد – با سه کفش قدیمی و یک کفش نو روی پای جلویی‌اش. به احتمال زیاد قاتل صورتی گلگون داشت و ناخن‌های دست راستش به طرز چشمگیری بلند بود.» هولمز در پایان می‌گوید: «راش کلمه آلمانی به معنای انتقام است؛ پس وقت خود را برای پیدا کردن خانم ریچل تلف نکنید.» در ابتدای داستان سوم، هولمز یادداشتی عجیب دریافت می‌کند:

«امشب، ساعت یک ربع به هشت، آقایی با شما تماس خواهد گرفت که مایل است در مورد موضوعی بسیار مهم با شما مشورت کند. خدمات اخیر شما به یکی از خاندان‌های سلطنتی اروپا نشان داده است که شما کسی هستید که می‌توان در مورد مسائل مهمی که به سختی می‌توان اغراق کرد، به شما اعتماد کرد.این گزارش از شما را از همه طرف دریافت کرده‌ایم. در آن ساعت در اتاق باشید و اگر مهمان شما ماسک زده باشد، اشتباه نکنید.» وقتی واتسون از هولمز نظرش را در مورد یادداشت می‌پرسد، پاسخ هولمز
تکیه او بر روش علمی را نشان می‌دهد:
«نظریه پردازی قبل از داشتن داده، اشتباه بزرگی است. به طور نامحسوسی فرد شروع به پیچاندن حقایق برای تطبیق با نظریه‌ها می‌کند، به جای اینکه نظریه‌ها را برای تطبیق با واقعیت‌ها تنظیم کند

نمونه دیگری از تعهد هولمز به روش علمی در رمان خون‌آشام ساسکس رخ می‌دهد، زمانی که می‌گوید: «فرد نظریه‌های موقت می‌سازد و سپس منتظر می‌ماند تا زمان دانش کامل‌تر فرا برسد تا منفجر شود.»

در ابتدا، هولمز به تجزیه و تحلیل لوازم التحریری می‌پردازد که پادشاه یادداشت را روی آن نوشته بود. بدیهی است که گران است. هولمز به دلیل ساختار جمله، تصمیم می‌گیرد که نویسنده باید آلمانی باشد.

هولمز با خواندن جمله‌ی «این روایت از شما را از همه جا دریافت کرده‌ایم»، اعلام می‌کند که فقط «آلمانی‌ها هستند که نسبت به افعال خود بی‌ادب هستند.» وقتی حروف Eg، P و Gt را در بافت کاغذ یادداشت می‌بیند، هولمز استنباط می‌کند که Gt مخفف Gesellschaft است که به معنای یک شرکت در زبان آلمانی است. P بعدی برای Papier است. سپس با مراجعه به فرهنگ لغت قاره‌ای خود متوجه می‌شود که Eg به معنای Egria، بخشی از بوهمیا است. هولمز با شنیدن صدای اسب‌ها در خیابان بیکر، از پنجره به بیرون نگاه می‌کند و متوجه می‌شود که مهمان نقابدارش با یک کالسکه و یک اسب بسیار گران‌قیمت از راه می‌رسد. «واتسون، اگر هیچ چیز دیگری نباشد، در این مورد پول وجود دارد.» سرانجام، در داستان چهارم، انجمن مو سرخ ها، هولمز دوباره در ابتدا با حقایق عجیبی روبرو می‌شود. چرا جابز ویلسون استخدام شده بود تا هر روز از ساعت ۱۰ صبح تا ۲ بعد از ظهر، دور از مغازه گروفروشی‌اش، تمام کلمات دایره‌المعارف بریتانیکا را کپی کند؟ ۴ پوند در هفته حقوق سخاوتمندانه‌ای برای چنین کار پست و حقیری است. و او فقط به خاطر موهای قرمز زیبایش این شغل را به دست آورد.

وقتی ویلسون یک روز جمعه به محل کار کپی خود می‌رسد، با دیدن یادداشتی با این مضمون که «انجمن مو قرمزها منحل شده است» ناراحت می‌شود. ویلسون که تمایلی به دست کشیدن از این درآمد آسان ندارد، با هولمز مشورت می‌کند.

هولمز از این شرایط غیرمعمول خوشحال می‌شود. او به ویلسون می‌گوید: «واقعاً حاضر نیستم پرونده شما را از دست بدهم.» بعداً به واتسون می‌گوید: «این یک مشکل کاملاً سه‌گانه است.» هولمز از ویلسون شنیده است که دستیارش، وینسنت اسپالدینگ، تا جایی که می‌تواند وقت خود را در زیرزمین مغازه گروفروشی می‌گذراند. هولمز با این استدلال که هدف از «ماموریت احمقانه» این است که به اسپالدینگ آزادی بیشتری در زیرزمین بدهد، نتیجه می‌گیرد که تونلی در حال حفر است. او از محل بازدید می‌کند و با عصایش به شدت به پیاده‌رو جلوی مغازه ضربه می‌زند. صدا به او می‌گوید که تونل به سمت دیگری می‌رود. وقتی او شهر و حومه را مشاهده می‌کند با یک بانک نزدیک، هولمز متوجه می‌شود چه اتفاقی افتاده است. برای تأیید نتیجه‌گیری خود، در می‌زند و اسپالدینگ پاسخ می‌دهد. در حالی که از او آدرس می‌پرسد، هولمز به زانوهای شلوار اسپالدینگ نگاه می‌کند. هولمز و پلیس با دیدن نشانه‌های کثیفی که انتظارش را داشت، عصر شنبه منتظر بودند تا وینسنت اسپالدینگ، معروف به جان کلی، چهارمین مرد باهوش لندن، به داخل گاوصندوق بانک تونل بزند. بیش از ۱۲۵ سال از ظهور شرلوک هولمز می‌گذرد. ​​این داستان‌ها هرگز از چاپ خارج نشده‌اند. از بین تمام دلایل این امر، شخصیت‌پردازی واضح هولمز از همه مهم‌تر است. استنتاج‌های درخشان او همچنان خوانندگان امروزی را شگفت‌زده و سرگرم می‌کند. آیا هولمز از این قدرت‌های استنتاجی شگفت‌انگیز برای حل جرایم استفاده کرد؟ البته که این کار را کرد.

منتشرشده در مقالات | دیدگاه‌تان را بنویسید:

کتاب قتل در کوچه مورج

برای خرید کلیک کنید

کتاب قتل در کوچه مورج The murders in the Rue morgue

نویسنده: ادگار آلن پو

مترجم: سپیده حبیبی

انتشارات:مانا کتاب

قطع:وزیری

تعداد صفحه:48

سال انتشار شمسی:1395

سال انتشار میلادی:1841

نوع جلد:شومیز

سری چاپ:2

منتشرشده در کتابخونه شرلوک | برچسب‌شده , , , | دیدگاه‌تان را بنویسید:

تأثیر ادگار آلن پو

… کارآگاه او بهترین کارآگاه در داستان ها است.

آرتور کانن دویل، 11 اکتبر 1894، شهر نیویورک


دویل در حالی که در مطب پزشکش منتظر بیمارانی بود که به ندرت برای مشاوره به او مراجعه می‌کردند، به نوشتن روی آورد.

ادگار آلن پو داستان کارآگاهی را با انتشار «قتل‌ها در خیابان مورگ (RUEM)» در سال ۱۸۴۱ «اختراع» کرده بود . در آن زمان کلمه «کارآگاه» حتی وجود نداشت.

اولین استفاده از آن در سال ۱۸۴۳ بود. در چهل سال بین پو و کانن دویل، داستان‌های پلیسی زیادی وجود داشت، اما آنها به شدت بر شانس، حدس و گمان و اعترافات در بستر مرگ متکی بودند. این داستان‌ها «پلی بین پو و داستان واقعی کارآگاهی که توسط کانن دویل خلق شده بود، ایجاد کردند». سپس دویل، که مشخصاً آثار پو را خوانده بود، داستان کارآگاهی را در سال ۱۸۸۷ «بازآفرینی» کرد.

در واقع، در ابتدا تکیه بسیار زیادی بر پو وجود داشت. در همان اولین «داستان هولمز»، اتود در قرمز لاکی، دویل مفهوم یک کارآگاه ذهنی را با یک دستیار صدا به عاریت می‌گیرد. بنابراین این ادعا مطرح شد که شرلوک هولمز «از سی. آگوست دوپینِ پو الگوبرداری شده است که همتای واتسون او یک راوی بی‌نام است.

تأثیرات دیگری نیز بر این اولین داستان شرلوک هولمز وجود داشت.عنوان او به داستان «ماجرای لِروژ» اثر امیل گابوریو در سال ۱۸۶۶ نزدیک است. فلش‌بک طولانی را می‌توان در گابوریو نیز یافت. قاتلان مورمون در اینجا درست مانند «دینامیتر» اثر رابرت لویی استیونسون یافت می‌شوند. مفهوم غرب آمریکایی دویل در نیمه دوم اتود در قرمز لاکی از ایده‌های مین رید الهام گرفته شده است . حتی از ویلیام میکپیس تاکری به عنوان عاملی در شکل‌گیری اثر دویل یاد می‌شود . اما پو به راحتی تأثیر اصلی را بر او گذاشت. دیده‌ایم که چگونه دویل تصمیم گرفت داستان دوم شرلوک هولمز را بنویسد. در این داستان، دویل که هولمز را شبیه به یکی از شخصیت‌های پو ساخته است، اکنون یک طرح داستانی پو را بازسازی می‌کند. قاتل در رمان RUEM پو، یک اورانگوتانگ است که از دیواری «غیرقابل عبور» بالا می‌رود، مادام لسپانی و دخترش را می‌کشد و سپس از همان مسیر آنجا را ترک می‌کند. این اولین داستان کارآگاهی و همچنین یکی از اولین داستان‌های معمایی اتاق قفل‌شده بود. در رمان نشان چهارم، دویل داستان اتاق قفل‌شده خودش را می‌نویسد. سپس او تونگا، یک کوتوله از جزایر آندامان، را وادار می‌کند که شولتو را پس از مطابقت با شاهکار بالا رفتن اورانگوتانگ از دیوار، بکشد.

با سومین داستان هولمز، دویل مجموعه بسیار موفق پنجاه و شش داستان کوتاه شرلوک هولمز را آغاز می‌کند. او دوباره یک طرح داستانی پو را بازسازی می‌کند. در رمان «نامه ربوده‌شده»، کارآگاه دوپن به دنبال سندی متعلق به یک شخص سلطنتی می‌گردد. این سند، نامه‌ای افشاگرانه است که توسط ملکه فرانسه نوشته شده است. این سند در معرض دید عموم پنهان شده و کارآگاه آماتور با استفاده از حیله‌ای برای منحرف کردن توجه، آن را پیدا می‌کند تا بتواند نامه را بردارد و یک جایگزین بگذارد. حیله این است که حواس وزیر را با استفاده از گلوله‌ای که درست بیرون اتاق هتلش شلیک شده، پرت کند. هولمز نیز در رسوایی در بوهم همین کار را می‌کند، جایی که «سند» عکسی متهم‌کننده از پادشاه بوهمیا و ایرنه آدلر است. این حیله فریاد «آتش!» به علاوه‌ی یک بمب دودزا است که توسط دکتر واتسون به پنجره پرتاب می‌شود. اقدامات ایرن آدلر که نگران از دست دادن عکس است، به هولمز نشان می‌دهد که «عکس در گاوصندوق اوست». در واقع، دویل پو را مسخره می‌کند و می‌گوید که یک نامه‌ی صرف هرگز نمی‌تواند به اندازه‌ی یک عکس مجرم باشد:

پادشاه بوهمیا: نوشته وجود دارد

شرلوک هولمز: جعل

پادشاه: کاغذ یادداشت خصوصی من

هولمز: دزدیده شده

پادشاه: مهر خودم

هولمز: تقلید شده

پادشاه: عکس من

هولمز: خریده شده

پادشاه: هر دو در عکس بودیم

هولمز: اوه خدای من

علاوه بر خطوط داستانی، شباهت‌هایی نیز وجود داشت. هولمز مانند دوپن، دارای ویژگی‌های عجیب و غریب است. هر دو نویسنده از این ویژگی‌های عجیب و غریب برای به یاد ماندنی‌تر کردن شخصیت خود استفاده کردند. هنگامی که داستان‌های هولمز بسیار محبوب شدند، دویل نیاز کمتری به ویژگی‌های عجیب و غریب داشت و دکتر واتسون را وادار کرد که هولمز را از اعتیاد به مواد مخدر جدا کند. با این حال، دوپین بدون تغییر باقی می‌ماند، شاید به این دلیل که تنها در سه داستان، زمان کافی برای تکامل او و دور شدن از رفتارهای عجیب و غریبش وجود نداشته است. علاوه بر این، هر دو کارآگاه به عنوان افرادی با طبیعتی «دوگانه» توصیف شده‌اند. این نمونه دیگری است که دویل از پو اقتباس کرده است. در داستان‌های پو، ما از «روح دوبخشی» دوپین یاد می‌کنیم. در هولمز، مردی با کنش شدید را در پرونده می‌بینیم؛ و معتادی بی‌حوصله را هر زمان که ذهنش از انگیزه کارش غافل می‌شود. «در شخصیت منحصر به فرد او، طبیعت دوگانه به طور متناوب خود را نشان می‌داد» (انجمن موسرخ ها). در اواخر دهه ۱۸۰۰، زمانی که داستان‌های هولمز منتشر می‌شدند، مفهوم طبیعت دوگانه بشریت موضوع بحث‌های زیادی بود. نوشته‌های چارلز داروین نسبتاً جدید بودند و جامعه هنوز در حال هضم ایده‌های او بود. دویل همچنین از چندین ابزار ادبی موجود در آثار پو استفاده می‌کند. یکی از آنها حیله‌ای است که همین الان توضیح داده شد. دویل علاوه بر استفاده از چنین حیله‌ای در رسوایی در بوهم، دوباره در The Illustrious Client این کار را انجام می‌دهد. در The Norwood Builder فریاد «آتش» به همراه آتش واقعی باعث می‌شود مجرم از مخفیگاهی که هولمز استنباط کرده است، خارج شود. ایده دیگر پو استفاده از روزنامه‌ها برای ارتباط با مظنونان از طریق تبلیغات است. در قتل در خیابان مورگ، دوپن در لوموند تبلیغ می‌کند که یک اورانگوتان در Bois de Boulogne پیدا شده است. ملوان پاسخ می‌دهد و دستگیر می‌شود. دویل
از هولمز می‌خواهد که با شروع داستان دوم، یعنی «نشانه چهارم»، در روزنامه‌ها تبلیغ کند. گاهی اوقات او پاسخ‌هایی دریافت می‌کند، مانند پاسخ هنری بیکر برای بازیابی غاز کریسمسش در رمان «یاقوت آبی». گاهی اوقات نیز پاسخی دریافت نمی‌کند، مانند رمان «پیمان دریایی». با این حال، حتی در آن صورت نیز، فقدان پاسخ، اطلاعات مفیدی را در اختیار شرلوک قرار می‌دهد. در مجموع، در سی و پنج داستان از شصت داستان هولمز به روزنامه‌ها اشاره شده است. هم دوپین و هم هولمز در آثار خود از تغییر قیافه استفاده می‌کنند. دو بار دوپین عینک سبز را به عنوان تغییر قیافه به چشم می‌زند، ابتدا برای پیدا کردن نامه ملکه و سپس برای دزدیدن آن. دوباره دویل بلافاصله پو را دنبال می‌کند و از تغییر قیافه در نشانه چهارم استفاده می کند. وقتی آقای ویندی‌بانک می‌خواهد خودش را تغییر قیافه دهد تا دخترخوانده‌اش او را نشناسد، او نیز یک عینک، در این مورد ضخیم، انتخاب می‌کند. با اضافه کردن سبیل و ریش، ویندی‌بانک می‌تواند مری ساترلند را فریب دهد، حتی اگر او با او زندگی کند. هولمز چهارده بار در یازده داستان مختلف از تغییر قیافه استفاده می‌کند. کانن دویل همچنین ممکن است در اینجا تحت تأثیر شخصیت موسیو لکوک اثر امیل گابوریو قرار گرفته باشد که در L’Affaire Lerouge (1866) نیز از تغییر قیافه استفاده می‌کند.

یکی دیگر از ترفندهای موفقی که هولمز از دوپن قرض گرفت، عادت نفوذ به رشته افکار واتسون بود. دوپن دقیقاً همین کار را در قتل در خیابان مورگ انجام می‌دهد. «ظاهراً هر دوی ما غرق در فکر بودیم و هیچ‌کداممان حداقل پانزده دقیقه حتی یک کلمه هم حرف نزده بودیم.» ناگهان دوپن با این کلمات شروع به صحبت کرد: «او خیلی ریزنقش است، این درست است، و برای تئاتر گونه‌ها بهتر است.»

پاسخ دادم: «شکی نیست.»

«دوپن، این فراتر از درک من است. بدون هیچ تردیدی می‌گویم که شگفت‌زده‌ام…»

موارد متعددی وجود دارد که هولمز ذهن واتسون را می‌خواند. برای مثال در مردان رقصان:

«پس واتسون، تو قصد نداری در اوراق بهادار آفریقای جنوبی سرمایه‌گذاری کنی.»

«از کجا این را می‌دانی؟»
“حالا، واتسون، اعتراف کن که کاملاً جا خوردی.”
“بله.”
“باید کاری کنم که کاغذی را به این مضمون امضا کنی.”
“چرا؟”
“چون پنج دقیقه‌ی دیگر می‌گویی که همه چیز به طرز مسخره‌ای ساده است.”
“مطمئنم که چنین چیزی نخواهم گفت.”
واتسون پس از دریافت توضیحات هولمز، اعلام می‌کند که استنتاج به طرز مسخره‌ای ساده است.

مثال دیگری از نفوذ هولمز به افکار واتسون در “ماجرای جعبه مقوایی” رخ می‌دهد.
“حق با توست واتسون. به نظر می‌رسد این یک روش بسیار نامعقول برای حل و فصل یک اختلاف است.”
«بسیار نامعقول.»

ناگهان متوجه شدم که چگونه عمیق‌ترین فکر روحم را منعکس کرده است.

«این هولمز چیست؟ این فراتر از هر چیزی است که می‌توانستم تصور کنم.»

این بار واتسون اعتراف می‌کند که هنوز هم پس از توضیح هولمز مبنی بر چگونگی ردیابی افکار واتسون، شگفت‌زده است.

یکی از عجایب پو، استفاده از نقل قول‌هایی از آثار کلاسیک در ابتدای هر چهار داستانش در مورد استدلال است.

دویل این رویکرد را در داستان‌های اولیه هولمز اتخاذ می‌کند و در پایان نیز از چنین نقل قول‌هایی استفاده می‌کند. اما پس از انجام این کار در پنج داستان از شش داستان اول، او تنها دو بار دیگر، در داستان‌هایی که بیش از ده سال بعد نوشته شده‌اند، به این رویه بازمی‌گردد.

هم در دویل و هم در پو، نیروی پلیس رسمی به اندازه باهوش یا مؤثر نیست. در واقع، هر دو آماتور از اسلاف خود انتقاد می‌کنند: دوپین از ویدوک بد می‌گوید؛ هولمز از دوپین انتقاد می‌کند. هر دو نویسنده، رابطه بین آماتور درخشان و نیروی رسمی را دستخوش تحول مشابهی می‌دانند. در داستان اول دوپین، قتل در خیابان مورگ، او مورد تنفر فرماندار قرار می‌گیرد. در داستان دوم، راز ماری روژه، فرماندار برای دیدن دوپین توقف می‌کند و در داستان سوم، فرماندار در واقع مشکل برای دوپین نیست. در ابتدا خصومتی بین هولمز و اسکاتلندیارد وجود دارد. سپس پذیرش محتاطانه، همکاری کامل و در نهایت وابستگی.

تأثیر پو بر دویل در داستان‌های اولیه‌ی هولمز قوی‌ترین بود. اما برخی از داستان‌های بعدی هولمز دویل نیز حداقل شباهت‌هایی به نوشته‌های اولیه‌ی پو دارند. در پیمان دریایی دویل دوباره به یک سند گمشده بازمی‌گردد.

همانطور که در داستان پو، این سند می‌تواند بر دولت تأثیر بگذارد. «حشره طلایی» اثر پو، اگرچه داستانی از دوپن نیست، اما اغلب چهارمین داستان او در مورد استدلال منطقی تلقی می‌شود. به نظر می‌رسد که بر دو داستان هولمز، «آیین ماسگریو» و «مردان رقصان» تأثیر گذاشته است. این داستان‌ها به ترتیب در بخش‌های مربوط به ریاضیات و رمزنگاری مورد بحث قرار خواهند گرفت. لازم به ذکر است که به نظر می‌رسد برخی از نوشته‌های غیرکارآگاهی پو در داستان‌های هولمز تأثیرگذار بوده‌اند. در «شیطان منحرف» (۱۸۴۵) اثر پو، یک راوی بی‌نام با استفاده از دود یک شمع مسموم مرتکب قتل می‌شود. «ماجرای پای شیطان» اثر دویل شامل دو قتل، توسط مورتیمر ترگنیس، توسط دود یک ریشه است. «سقوط خانه آشر» برخی از عناصر را با دو داستان جداگانه هولمز به اشتراک می‌گذارد. «محل قدیمی شوسکامب» شامل یک برادر با یک خواهر مرده و سرنوشت یک ملک می‌شود.

ناپدید شدن لیدی فرانسیس کارفکس، مانند آشر، شامل یک مورد دفن زودرس است (ویل ۱۹۹۶). راز ماری رژ نیز به همراه “دفن زودرس” و “بشکه آمونتیلادو” اثر پو چنین وضعیتی دارد. در نهایت، به نظر می‌رسد که نوعی تأثیر از پو در آثار غیر هولمزی دویل وجود دارد. در “بشکه آمونتیلادو”، فورتوناتو به سرداب شراب در دخمه مونترسور برده می‌شود و توسط دیواری مهر و موم می‌شود تا در آنجا بمیرد. در “دو” داستان «دخمه جدید» نوشته‌ی ایلی، «کندی» توسط جولیوس برگر به درون دخمه تازه کشف شده هدایت می‌شود. سپس او در تاریکی مطلق غار رها می‌شود تا بمیرد، در حالی که برگر با دنبال کردن یک نخ به سمت امنیت در تاریکی بازمی‌گردد.

برخی شباهت‌ها بین «حشره طلایی» اثر پو و اولین داستان منتشر شده دویل، «راز دره بوسکومب»، ذکر شده است. «اعمال رافلز هاو» اثر کانن دویل، مانند «فون کمپلن» و «کشف او»، اثر پو، به «علم» کیمیاگری می‌پردازد . داستان «پروفسور چلنجر» اثر دویل، «کمربند سمی»، با «نقاب مرگ سرخ» اثر پو مقایسه شده است و در نهایت، متوجه شدیم که در رمان «وحشت‌های ارتفاعات»، دویل از هواپیما برای سفر به ارتفاعات غیرممکن استفاده می‌کند. در رمان «ماجراجویی بی‌نظیر هانس فال» اثر پو، یک بالن همین کار را انجام می‌دهد. جالب است که بدانیم منتقدان چگونه به همه این مقایسه‌های پو/دویل واکنش نشان داده‌اند.در حالی که همه موافقند که پو تأثیر زیادی بر او داشته است، برخی از نظرات را در مورد دویل مثبت و برخی دیگر را منفی می‌دانیم.
“دوپین چه به خودی خود و چه در مقایسه با پو اهمیت کمی دارد، اما شرلوک هولمز از کانن دویل بزرگتر است.” (گرین 1987).

شواهد این امر در این واقعیت نهفته است که امروزه علاقه‌ی کمی به دوپین وجود دارد یا اصلاً وجود ندارد، در حالی که خود پو همچنان محبوبیت زیادی دارد. همانطور که ایزاک آسیموف اشاره می‌کند، هیچ انجمنی به یادبود دوپین اختصاص داده نشده است، افراد کمی دوپین را به یاد می‌آورند، در حالی که هولمز “یک فرد زنده‌ی سه‌بعدی” است (آسیموف 1987). تعدادی از کشورها با انتشار تمبرهایی با تصویر و نام شرلوک هولمز، اما نادیده گرفتن آرتور کانن دویل، همین دیدگاه را ابراز کرده‌اند. اکثر تمبرها هولمز را با کلاه معروف شکار گوزن نشان می‌دهند که بیشتر ساخته‌ی هنرمندانی است که داستان‌ها را تصویرسازی کرده‌اند تا دویل.

«شاید توضیح موفقیت فوری و پایدار این باشد که کانن دویل طنز و درام را به آن اضافه کرده است، که هر دو در پو کم هستند.»

«خواندن آنها (سه داستان دوپین) بدون درک این که کانن دویل چقدر فرمول اصلی را بهبود بخشیده است، غیرممکن است.» (Green 1987 )

«اگر سه داستان پو را با دقت بخوانید، متوجه خواهید شد که دکتر دویلِ مبتکر، او را تکه تکه کرده و هر قطعه‌ی موجود را با زیرکی عجیبی در داستان‌های خودش گنجانده است.»
«از همان ساختار پو و تقریباً همان شخصیت استفاده کرد، و هر چیزی را که احساس می‌کرد ارزشمند است، کپی، تقلید و سرقت ادبی کرد. نتیجه چشمگیر بود.» (گرین ۱۹۸۷)
«کانن دویل به سختی می‌توانست دو یا سه کلمه را کنار هم بگذارد یا حتی ساده‌ترین ایده را بدون قرض گرفتن آنها استفاده کند.» (هنری موتروکس ۱۹۷۷).
«قتل‌های خیابان مورگ ممکن است یک داستان معمایی کلاسیک در اتاق قفل‌شده باشد، ممکن است دارای قسمت خواندن ذهن و یکی از به یاد ماندنی‌ترین قتل‌ها در داستان‌های پلیسی باشد، اما طولانی، پیچیده و کسل‌کننده است.» (گرین ۱۹۸۷)
نظر آسیموف در مورد پو این است که «او از مد افتاده است، و بسیاری از چیزهایی که نوشته، هرچند توسط برخی تحسین شده باشد، برای دیگران به سادگی غیرقابل تحمل است.» (آسیموف ۱۹۸۷). دوروتی سایرز احساس می‌کرد که دویل داستان‌های کارآگاهی پو را بهبود بخشیده است:
حتی خیابانی در شهر نیویورک به نام او نامگذاری شده است.
سیدنی پجت و بعدها فردریک دور استیل، دو تصویرگر مشهور، هر دو هولمز را با کلاه شکار گوزن به تصویر کشیدند.

“او مقدمه‌های پیچیده روانشناختی را حذف کرد یا آنها را در دیالوگ‌های واضح دوباره بیان کرد.”
“او درخشان، غافلگیرکننده و کوتاه بود.” (سایرز، ویرایش 1929). نمونه‌ای از پوی طولانی‌گو در مقایسه با دویل «روشن‌فکر» در جمله معروف هولمز از «ماجرای بریل کورونت» یافت می‌شود که از این جمله خسته‌کننده در راز ماری رژ پو گرفته شده است: «حال که به این نتیجه رسیده‌ایم، به عنوان انسان‌های منطقی، وظیفه نداریم آن را به دلیل غیرممکن‌های ظاهری رد کنیم. فقط وظیفه ماست که ثابت کنیم این غیرممکن‌های ظاهری، در واقع، چنین نیستند.»

بازگویی مختصر هولمز : «وقتی غیرممکن را حذف کردید، هر چه باقی بماند، هر چقدر هم که بعید باشد، باید حقیقت باشد.»

چندین نتیجه‌گیری موجز است. اول، شرلوک هولمز بر اساس «دوپن» پو نوشته شده است. دوم، در حالی که پو عموماً نویسنده بزرگتری در نظر گرفته می‌شود، داستان‌های پلیسی دویل از پو پیشی می‌گیرد. سوم، نوشته‌های غیر پلیسی پو بسیار مورد توجه هستند؛ نوشته‌های دویل اینطور نیستند.
تأثیر دکتر جوزف بل
شرلوک هولمز تجسم ادبی یک استاد پزشکی در دانشگاه ادینبورگ است.
آرتور کانن دویل. مه ۱۸۹۲
دکتر جوزف بل در سال ۱۸۳۷ در ادینبورگ متولد شد و تمام دوران پزشکی خود را در آن شهر گذراند. بل به خاطر استعدادهایش شناخته شده بود.او شاعر، طبیعت‌گرا و ورزشکار است . او به مدت بیست و سه سال جراح موفق و سردبیر مجله پزشکی ادینبورگ بود. اگرچه هرگز عضو هیئت علمی دانشکده پزشکی دانشگاه ادینبورگ نبود، بل چندین کتاب درسی منتشر کرد. او همچنین در بیمارستان سلطنتی جراحی تدریس می‌کرد. دویل، به همراه دیگر دانشجویان پزشکی، برای شرکت در کلاس‌های او هزینه پرداخت می‌کردند. هر جمعه او یک کلینیک سرپایی در بیمارستان برگزار می‌کرد. در آنجا او با استنتاج‌های خود دانشجویان و بیماران را شگفت‌زده می‌کرد. او در تشخیص شرایط بیمار و گاهی اوقات شغل، محل زندگی و نحوه مراجعه آنها به کلینیک بسیار موفق بود.
در سال 1878، بل، دویل را به عنوان منشی سرپایی خود برای جلسات جمعه انتخاب کرد . در این سمت، دویل با توانایی بل در مشاهده‌ی جزئیات و استنتاج منطقی از آنها آشنا شد.

یک مثال شامل زنی و فرزند کوچکش بود که بل هرگز آنها را ندیده بود. پس از سلام و احوالپرسی، بل استنتاج‌های خود را در مجموعه‌ای از سؤالات نشان داد (Stashower 1999, 20).

“چه نوع عبوری از جزیره‌ی برنتیز داشتید؟”

“راهنما بود.”

«و آیا در خیابان اینورلیت به خوبی قدم زدی؟»
«بله.»
«و با ارابه دیگر چه کردی؟»
«او را پیش خواهرم در لیت گذاشتم.»
«و آیا هنوز در کارخانه مشمع کف اتاق کار می‌کنی؟»
«بله، هستم.»
بل متوجه لهجه او، خاک رس قرمز روی کفش‌هایش، کت بچه‌گانه‌اش که برای بچه همراهش خیلی بزرگ بود، و التهاب پوست انگشتان دست راستش، که یک بیماری رایج برای کارگران مشمع کف اتاق بود، شده بود. دویل تحت تأثیر این و موارد دیگر از استنتاج‌های درخشان دکتر بل قرار گرفت.
یکی دیگر از نمونه‌های مکرر نقل شده از دکتر بل در عمل، تشخیص فوری وضعیت یک بیمار غیرنظامی قبل از معاینه اوست.
«خب، رفیق، شما در ارتش خدمت کرده‌اید.»
«بله، قربان.»
«مدت زیادی نیست که مرخص شده‌اید؟»
«بله، قربان.»
«یک هنگ هایلند؟»
«بله، قربان.» «یک افسر غیر رسمی؟»
«بله، قربان.»
«مستقر در باربادوس؟»
«بله، قربان.»
مشاهداتی که دکتر بل در این مورد به کار برد این بود که آن مرد مودب بود، اما کلاهش را برنداشت. در ارتش کلاه‌ها را برنمی‌داشتند؛ اما اگر مدت زیادی از ترخیصش می‌گذشت، به برداشتن آن عادت می‌کرد. او ظاهری مقتدر داشت، اما نه خیلی قوی. بنابراین او غیر رسمی بود. او آشکارا اسکاتلندی بود و بنابراین از یک هنگ هایلند آمده بود. بیماری الفانتیازیس او در باربادوس شایع‌تر بود.

دویل در کتاب «مترجم یونانی» از برادران هولمز خواست که استنتاج‌های مشابهی داشته باشند.
مایکرافت: «به این دو مرد که به سمت ما می‌آیند نگاه کن.
شرلوک «بیلیاردباز و آن یکی؟»
مایکرافت «دقیقاً. نظرت در مورد آن یکی چیست؟»
شرلوک «می‌بینم که یک سرباز پیر است.»
مایکرافت «و اخیراً مرخص شده است.»
شرلوک «می‌بینم که در هند خدمت کرده است.»
مایکرافت «و یک افسر درجه‌دار.»
شرلوک «به گمانم توپخانه سلطنتی.»
مایکرافت «و یک مرد بیوه.»
شرلوک «اما با یک بچه.» مایکرافت «بچه‌ها، پسر عزیزم، بچه‌ها.»
واتسون «بیا، این یه کم زیاده‌رویه.»

البته، این صحنه‌ای است که به عنوان یکی از پایه‌های این ادعا که برادران هولمز، مایکرافت ذهن برتر را داشت، عمل می‌کند. دویل در چندین داستان دیگر، شرلوک هولمز را به استنتاج‌های درخشانی وامی دارد. یک مثال معروف در انجمن موسرخ ها زمانی رخ می‌دهد که هولمز برای اولین بار با موکلش، جابز ویلسون، ملاقات می‌کند.

«فراتر از حقایق آشکاری که او زمانی کار یدی انجام داده، انفیه مصرف می‌کند، فراماسون است، در چین بوده و اخیراً مطالب قابل توجهی نوشته است، نمی‌توانم چیز دیگری استنباط کنم.» بنابراین جای تعجب نیست که دویل، جو بل را به عنوان الگوی شرلوک هولمز معرفی کرد. دویل اولین بار این ادعا را در مصاحبه‌ای در ماه مه ۱۸۹۲ مطرح کرد. او گفت که هولمز از روی یکی از معلمانش در دانشکده پزشکی الگوبرداری شده است. در ژوئن ۱۸۹۲، در مصاحبه‌ای دیگر، او بل را به عنوان الگو معرفی کرد. وقتی «ماجراهای شرلوک هولمز»، کتابی شامل دوازده داستان کوتاه اول، در اکتبر ۱۸۹۲ منتشر شد، دویل آن را به دکتر بل تقدیم کرد.

اشاره شده است که در سال ۱۸۸۶، زمانی که دویل شروع به خلق کارآگاه خود کرده بود، هیچ اشاره‌ای به بل نشده بود. در روزهای اولیه، دویل هنگام شروع «هولمز» به شدت به پو متکی بود. بنابراین گرین نتیجه می‌گیرد که بل نقش کمتری نسبت به پو در پدیده هولمز ایفا کرده است . سر هنری لیتل جان یکی دیگر از مربیان دانشکده پزشکی دویل بود. علاوه بر این او علاوه بر تدریس در دانشکده پزشکی، جراح پلیس در ادینبورگ بود. او یک متخصص پزشکی قانونی بود و اغلب به عنوان شاهد متخصص در دادگاه‌ها خدمت می‌کرد. در واقع دکتر بل به عنوان دستیار دکتر لیتل جان به عنوان مشاور رسمی تاج و تخت بریتانیا خدمت کرد.

موارد مربوط به حقوق پزشکی (Liebow 1982, 119). برخی، Littlejohn را به اندازه Bell عامل تولد داستان‌های Holmes می‌دانند. قابل توجه است که سال‌ها پس از مرگ Bell (در سال 1911)، خود Doyle از Littlejohn به عنوان یک عامل مهم تأثیر گذار نام برد. Doyle در سخنرانی خود در سال 1929، Bell و Littlejohn را در شکل‌گیری ایده‌های خود مهم دانست . بنابراین، الگوی شرلوک هولمز چه کسی بود؟ برخی می‌گویند خود Doyle (هولمز واقعی) بود (Starrett 1930, 118). مطمئناً پسر Doyle، (آدریان) معتقد بود که پدرش شرلوک هولمز واقعی است (Liebow 1982, 224). در دهه ۱۹۴۰، نبردی عمومی در مطبوعات بر سر اینکه آیا دکتر بل یا دکتر کانن دویل، شرلوک هولمز بود، درگرفت (لیبو ۱۹۸۲، ۲۲۲-۲۳۴). استنتاج‌های سرگرم‌کننده دکتر بل در چندین داستان شرلوک هولمز دیده می‌شود. اما حتی این استنتاج‌ها نیز توسط پو در «مرد جمعیت» (۱۸۴۰) پیش‌بینی شده‌اند، جایی که راوی بی‌نام، شغل‌ها را از ظاهر رهگذران استنباط می‌کند. این ادعا که هولمز ترکیبی از دوپین پو و دکتر بل است، بدون شک درست است (بوث ۱۹۹۷، ۱۱۳). با این حال، احساس می‌کنیم که صحنه‌های معدودی که بر اساس بل ساخته شده‌اند، به اندازه کارهای پو تأثیرگذار نیستند: ایده یک کارآگاه ذهنی، قسمت‌های خواندن ذهن در «پو و دویل»، بازسازی طرح‌های پو از داستان های او. بنابراین، اگرچه دویل ممکن است خواسته باشد با نام بردن از مربیان قدیمی‌اش بل و لیتل‌جان به عنوان الگوهای شرلوک، از آنها تعریف و تمجید کند، اما این پو بود که بیشترین تأثیر را بر دویل گذاشت، زمانی که قلم به دست گرفت تا نویسنده شود. نقش مهم دکتر جو بل این بود که به دویل ایده‌هایی در مورد چگونگی تبدیل کارآگاهش به یک نابغه داد.

منتشرشده در مقالات | برچسب‌شده , | دیدگاه‌تان را بنویسید:

ریشه‌های شرلوک هولمز

با نگاهی به سهم سه نفر می‌توان تا حدودی به چگونگی پیدایش شرلوک هولمز پی برد: خود دویل، ادگار آلن پو، و دکتر جو بل، استاد کانن دویل در دانشکده پزشکی. ابتدا به خود دویل نگاهی می‌اندازیم و بر جنبه‌هایی از زندگی او تمرکز می‌کنیم که منجر به نوشتن داستان‌های شرلوک هولمز توسط او شد.
آرتور کانن دویل در ۲۲ مه ۱۸۵۹ در ادینبورگ متولد شد. پدرش، چارلز آلتامونت دویل، انگلیسی و مادرش، مری فولی، ایرلندی بود.
پدرش مشکل اعتیاد به الکل داشت و در نتیجه، نقش او در تربیت دویل کمتر از مادرش بود. چارلز در نهایت به تیمارستان رفت (استاشوور ۱۹۹۹، ۲۴). مری دویل عشق به مطالعه را در پسرش القا کرد (سایمونز ۱۹۷۷، ۳۷؛ میلر ۲۰۰۸، ۲۵) که بعدها او را به تصور شرلوک هولمز سوق داد. مطالعه گسترده دویل تأثیر زیادی بر داستان‌های شرلوک هولمز داشت (ادواردز ۱۹۹۳). دویل در خانواده‌ای کاتولیک بزرگ شد و در مدارس یسوعی در هادر (۱۸۶۸-۷۰) و استونیهرست (۱۸۷۰-۷۵) تحصیل کرد، که آنها را بسیار خشن می‌دانست. دلسوزی و گرمی کمتر از «تهدید تنبیه بدنی و تحقیر آیینی» مورد توجه قرار می‌گرفت (کورن ۱۹۹۵، ۱۵). سپس او یک سال را در استلا ماتوتینا، یک کالج یسوعی در فلدکیرش، اتریش گذراند (میلر ۲۰۰۸، ۴۰). از آنجایی که پدر الکلی دویل درآمد کمی داشت، عموهای ثروتمندش هزینه این آموزش را پرداخت کردند. گفته می‌شود که در پایان دوران تحصیل کاتولیک خود، او مسیحیت را رد کرد (Stashower 1999, 49). در مدرسه فلدکیرش که سختگیری کمتری داشت، او از دین فاصله گرفت و به سمت عقل و علم گرایش پیدا کرد (Booth 1997, 60). در این زمان، او همچنین نوشته‌های ادگار آلن پو، از جمله داستان‌های پلیسی او را می‌خواند. بنابراین، در حالی که شرلوکی‌ها در مورد «محل تولد» هولمز بحث می‌کنند، می‌توان ادعا کرد که هولمز در اتریش متولد شده است.

در سال 1876، دویل تحصیلات پزشکی خود را در دانشگاه بسیار معتبر ادینبورگ آغاز کرد. این سال‌ها همچنین نقش بزرگی در شکل‌گیری داستان‌های هولمز داشتند. یکی از عوامل آشکار، مواجهه مداوم او با علم بود. . عامل مهم دیگر در مطالعات پزشکی او، مربی او، دکتر جوزف بل، بود. استنباط‌های جو بل در مورد بیماران، دویل را تا حدی تحت تأثیر قرار داد که صحنه‌های مشابهی را در داستان‌های هولمز اضافه کرد. پس از اتمام تحصیلاتش، دویل که اکنون آماده راه‌اندازی مطب خود بود، برای ملاقات با عموهایش به لندن رفت. آنها می‌توانستند از طریق ارتباطات ثروتمند خود، او را در موقعیتی قرار دهند که پزشک جامعه کاتولیک لندن شود. اما او اساساً با اطلاع دادن به خانواده‌اش مبنی بر رد تربیت کاتولیکی خود، این فرصت را از دست داد. او اکنون یک اگنوستیک بود، اصطلاحی که تنها چند سال قبل توسط توماس هاکسلی ابداع شده بود (Stashower 1999, 50). دویل می‌دانست که چه بلایی سر شانس‌هایش می‌آورد، اما از تظاهر به اینکه هنوز کاتولیک است، خودداری کرد. همانطور که از سنگ قبر او پیداست، حس شرافت او در تمام طول زندگی‌اش به همین شدت باقی خواهد ماند. عموهایش اکنون از کمک به او خودداری کردند و شروع حرفه‌اش با مشکل مواجه شد. دویل به جای لندن، مطب پزشکی خود را در سال ۱۸۸۲ در ساوت‌سی، پورتسموث تأسیس کرد. دویل هم در پایان‌نامه دانشکده پزشکی و هم در سایر نشریات خود، در درک علل بیماری‌ها به روش‌هایی که تا مدت‌ها بعد به طور کامل توضیح داده نشدند، زیرک بود (میلر ۲۰۰۸، ۱۰۲). اگرچه او تا سال ۱۸۹۰ به کار در آنجا ادامه داد، اما موفق نبود. درآمد او در سال اول ۱۵۴ پوند بود و هرگز از ۳۰۰ پوند بیشتر نشد (کار ۱۹۴۹، ۶۶؛ استاشوور ۱۹۹۹، ۶۳). در واقع، اظهارنامه مالیات بر درآمد سال اول او برای او ارسال شد. بازرس درآمد روی آن نوشته بود: «رضایت‌بخش نیست». دویلِ تیزهوش، آن را بدون تغییر و با عبارت «کاملاً موافقم» (Booth 1997, 96) دوباره ارائه داد.

در پورتسموث بود که دویل برای اولین بار با روح‌گرایی آشنا شد.

اگرچه او تا سال ۱۹۱۷ علناً از آن حمایت نکرد، اما در نهایت لاادری‌گری کنار گذاشته شد و روح‌گرایی در اواخر عمرش بر او غالب شد.

یکی دیگر از رویدادهای مهم در طول سال‌های اقامتش در پورتسموث، ملاقات او با لوئیزا هاوکینز، ملقب به توئی، بود. آنها زمانی ملاقات کردند که از او خواسته شد تا نظر دوم خود را در مورد تشخیص مننژیت مغزی برادرش جک ارائه دهد. دویل، جک هاوکینز را به عنوان بیمار مقیم به خانه خود برد. اما جک چند روز بعد درگذشت. بیست و سومین داستان هولمز با عنوان «بیمار مقیم» (RESI) منتشر شد. دویل به خواستگاری توئی رفت و آنها چند ماه بعد، در ۶ آگوست ۱۸۸۵، ازدواج کردند. از آنجا که توئی درآمد کمی داشت، فقر دویل تا حدودی تسکین یافت. اما سلامتی او بسیار شکننده بود و در سال ۱۹۰۶ در سن ۴۹ سالگی درگذشت. در این میان، دویل عاشق جین لکی شد که در سال ۱۸۹۷ با او آشنا شده بود. گفته می‌شود که او با این مشکل به خوبی کنار آمده است. او چهارده ماه پس از مرگ لوئیزا با جین ازدواج کرد (Stashower 1999).

دویل سرانجام در سال ۱۸۹۰ مطب پورتسموث را رها کرد، زمانی که برای تحصیل پیشرفته در چشم پزشکی به وین رفت. پس از بازگشت، او مطبی در لندن تأسیس کرد.

او بعداً نوشت: “حتی یک بیمار هم نیامد.” این موضوع باعث ایجاد داستان معروفی در مورد نوشتن داستان‌های شرلوک هولمز توسط او در حالی که در مطبش منتظر بیمارانی بود که هرگز نمی‌آمدند، شد.

هر چقدر هم که این داستان جذاب باشد، شواهدی وجود دارد که نشان می‌دهد ممکن است کاملاً دقیق نباشد (Lellenberg, et al 2007, 291). دویل، که ذاتاً قصه‌گو بود، پیش از این چندین اثر منتشر کرده بود که از جمله آنها می‌توان به «راز دره ساساسا» در سال ۱۸۷۹ اشاره کرد. بنابراین، او اکنون به نویسندگی روی آورد و تصمیم گرفت رمانی پلیسی بنویسد. کارآگاه پو، سی. آگوست دوپین، الگوی او خواهد بود. هوش هولمز آنقدر برتر خواهد بود که می‌تواند معماهایی را حل کند که دیگران را گیج می‌کند. اما راه‌حل‌های او استنتاج می‌شوند. شانس، که در داستان‌های «جنایی» نوشته شده بین زمان پو (۱۸۴۱) و زمان دویل (۱۸۸۷) بسیار رایج است، هیچ نقشی نخواهد داشت. نتیجه، «اتود در قرمز لاکی» (STUD)، توسط چهار یا پنج ناشر رد شد تا اینکه Ward, Lock & Co. آن را به قیمت بیست و پنج پوند خرید. این کتاب در سالنامه کریسمس بیتون برای سال ۱۸۸۷ منتشر شد. دویل هرگز از این داستان که هنوز هم چاپ می‌شود، پول اضافی دریافت نکرد. او بعداً گزارش داد که STUD در انگلستان با استقبال خوبی روبرو نشد، اما چندین بار در آنجا چاپ شد. اما در آمریکا، هولمز بلافاصله مورد توجه قرار گرفت. STUD در ایالات متحده با استقبال خوبی روبرو شد. در واقع “مخاطبان هیجان‌زده‌ای از طرفداران هولمز را به خود جلب کرد” (Lachtman 1985, 14). بنابراین، هولمز که در اتریش متولد شده و در لندن متولد شده بود، در آمریکا دوباره احیا شد. به این ترتیب بود که در سال 1889، مجله لیپینکات، که در فیلادلفیا منتشر می‌شد، دویل و اسکار وایلد را برای ملاقات در لندن دعوت کرد (Coren 1995, 56). آنها در هتل لانگهام با جوزف استودارت، نماینده لیپینکات، و توماس گیل، نماینده مجلس ایرلند، غذا خوردند (Miller 2008, 119). دویل این رویداد را “شبی طلایی” توصیف کرد (Green, R. L. 1990, 1). نتیجه توافقی بود که به موجب آن هر نویسنده یک رمان بنویسد.

وایلد به نوشتن تنها رمان خود، تصویر دوریان گری، ادامه داد. کمی پس از ملاقات، کانن دویل نام رمان وعده داده شده خود را ارائه داد. این نام “نشانه شش” (Booth 1997, 132) بود. دویل به کارآگاه خود فکر کرده بود و تصمیم گرفت داستان دوم شرلوک هولمز را بنویسد. او حتی با شبیه کردن یکی از شخصیت‌های اصلی، تادئوس شولتو، به اسکار وایلد کمی ادای احترام می‌کند. عنوان در نهایت “نشانه چهار” (SIGN) شد. مانند “STUD”، این یکی از چهار داستان “بلند” شرلوک هولمز بود. استدلال شده است که علاقه آمریکایی‌ها باعث ادامه حماسه هولمز شده است (Stashower 1999, 103). دویل با داستان سوم، “رسوایی در بوهمیا” (SCAN)، مجموعه طولانی داستان‌های کوتاه هولمز خود را که در مجله Strand منتشر می‌شد، آغاز کرد. این اولین داستان از پنجاه و شش داستان کوتاه بود و مانند بمب در لندن منفجر شد. تیراژ مجله هر زمان که داستانی از هولمز منتشر می‌شد به ۵۰۰۰۰۰ نسخه افزایش می‌یافت (رایلی و مک‌آلیستر ۱۹۹۹، ۲۴). ناشر، جورج نیونز، تخمین زد که هر زمان که داستانی از هولمز منتشر می‌شد، ۱۰۰۰۰۰ نسخه اضافی فروخته می‌شد (استاشوور ۱۹۹۹، ۱۲۵؛ میلر ۲۰۰۸، ۱۴۱).

درآمد اندک دکتر دویل اکنون به خاطره‌ای دور تبدیل شده بود. اما دویل به سرعت از شرلوک هولمز خسته شد و به کشتن او در داستان هشتم فکر کرد. اما مادر دویل از طرفداران پروپاقرص هولمز بود و به او دستور داد که این کار را نکند. او حتی یک پیشنهاد طرح داستان داد که او آن را به «راش‌های مسی» (COPP)، چهاردهمین داستان (Stashower 1999، 126) تبدیل کرد. اما هولمز مجبور بود برود. او در تلاش‌های ادبی جدی‌تر دویل، یعنی رمان‌های تاریخی‌اش مانند «میکا کلارک» (1889) و «گروه سفید» (1891) دخالت می‌کرد. علاوه بر این، کار ابداع طرح‌های جدید دشوار می‌شد. دویل پس از وام گرفتن از پو در سه داستان اول، همان طرح اولیه مجرد نگه داشتن یک دختر جوان را برای حفظ کنترل پولش در داستان‌های شماره 5، «پرونده هویت» (IDEN)، شماره 10، «گروه خالدار» (SPEC) و شماره 14، «COPP» تکرار می‌کند. در داستان «دکتر گریمزبی رویلوت» در SPEC با یک ناپدری ترسناک روبرو می‌شویم؛ یک ناپدری بزدل در جیمز ویندی‌بانک در آیدِن؛ و یک پدر حیله‌گر در جفرو روکسل در COPP. «حس» این سه داستان آنقدر متفاوت است که حتی مشخص نیست که دویل متوجه شده باشد که دارد طرح داستان را تکرار می‌کند. کیفیت این سه داستان نیز بسیار متفاوت است. SPEC در هر نظرسنجی که انجام شده، به عنوان بهترین داستان کوتاه از بین پنجاه و شش داستان کوتاه رتبه‌بندی شده است. آیدِن، با همان طرح کلی داستان، اینگونه توصیف شده است: «داستان سوم، آیدِن، داستانی نسبتاً ضعیف است» (ردموند ۱۹۸۱). زمانی که او داستان را تمام می‌کرد، دویل همچنین موضوع افراد گمشده را تکرار می‌کرد و هولمز را با شش پرونده از این دست مواجه می‌کرد (لاکمن ۱۹۸۵، ۵۱-۵۲). علاوه بر این،در نهایت، در شش داستان SIGN، The Boscombe Valley Mystery (BOSC)، The Five Orange Pips (FIVE)، The Gloria Scott Case (GLOR)، The Dancing Men (DANC) و Black Peter (BLAC)، او دوباره از ایده بازگشت کسی به انگلستان استفاده می‌کند، اما در نهایت مورد تعقیب و باج‌گیری یا تهدید قرار می‌گیرد (Schweickert,W. P., December 1980, Baker Street Journal, 30(4). بنابراین در دسامبر 1900، بین نوشتن داستان‌های شماره 26 The Final Problem (FINA) و شماره 27 The Hound of the Baskervilles (HOUN)، متوجه می‌شویم که مقاله‌ای از دویل در “Titbits” (Green 1983, 349) چاپ می‌شود. در آن می‌گوید: “وقتی 26 داستان نوشتم که هر کدام شامل یک طرح جدید بودند، احساس کردم که این جستجوی طرح‌ها دارد خسته‌کننده می‌شود.”

این یکی از دلایلی بود که در FINA، او هولمز را در چنگال دشمن قسم‌خورده‌اش، پروفسور، به قتل می‌رساند. موریارتی در حالی که هر دو از آبشار رایشنباخ در سوئیس می‌افتند.

اما وقتی دویل در داستان بیست و هشتم، خانه خالی (EMPT)، هولمز را به زندگی بازمی‌گرداند، مشکل ابداع طرح‌های جدید همچنان ادامه دارد. اوتچین (2010، 32) اشاره کرده است که داستان‌های بیست و نهم، سی و یکم، سی و پنجم و چهلم همگی تکرار مضامینی هستند که او در داستان‌های قبلی هولمز، یعنی شماره‌های 3، 24، 9 و 25، استفاده کرده است:
“سازنده نوروود مدیون رسوایی در بوهمیا است؛” «دوچرخه‌سوار تنها» طرح داستان «مترجم یونانی» را دارد؛ «شش ناپلئون» در «کاربونکل آبی»؛ «ماجرای لکه دوم» نسخه‌ای از «پیمان دریایی» است. وقتی هولمز در رایشنباخ «درگذشت»، واکنش‌ها در لندن شدید بود. بازوبندهای سیاه عزاداری بسته شد. دویل نامه‌های انتقادی متعددی دریافت کرد. تیراژ مجله استرند به شدت کاهش یافت. بیست هزار اشتراک لغو شد (استاشوور ۱۹۹۹، ۱۴۹؛ میلر ۲۰۰۸، ۱۵۸). ده سال بعد، در سال ۱۹۰۳ در EMPT، متوجه می‌شویم که هولمز هرگز «به رایشنباخ سقوط نکرده بود». شرلوکی‌ها به دوره ده ساله که هولمز مرده تلقی می‌شد، به عنوان «هیاتوس بزرگ» اشاره می‌کنند. جین لکی، که بعدها «خانم آرتور کانن دویل دوم» نامیده شد، توضیحی برای «فرار هولمز از مرگ» ارائه داده بود (بوث ۱۹۹۷، ۲۴۹). با بازگشت هولمز، تیراژ… درآمد مجله استرند افزایش یافت، و حق امتیاز دویل نیز همینطور. او نمی‌توانست هولمز را در قعر رایشنباخ رها کند. و همچنین نمی‌توانست پزشک باقی بماند. دویل دیگر هرگز اجازه نداد هولمز بمیرد. هولمز هنوز زنده بود و در دوران بازنشستگی‌اش به زنبورداری مشغول بود که سی و سه داستان بعد، آرتور کانن دویل در 7 ژوئیه 1930 درگذشت. در طول این مسیر، او کاری بیش از خلق بزرگترین کارآگاه داستانی تاریخ انجام داده بود. او ابزار ادبی معروف به سرنخ معمایی (کار 1949، 350) را با نقل قول معروف هولمز از شعله نقره‌ای (SILV)، “سگ در شب هیچ کاری نکرد”، اختراع کرده بود. او اولین داستان “کار احمقانه” را نوشته بود،انجمن مو قرمزها (REDH) (پریستمن 1994، 315)؛ و او ژانر کارآگاهی سرسخت را در دره ترس (VALL) (دویل و کراودر) پیشگویی کرده بود. 2010، 183؛ سالیوان 1996، 170).

بنابراین مسیر داستان‌های شرلوک هولمز این است: تأثیر مادر بر مطالعه‌ی حریصانه، آموزش سختگیرانه‌ی کاتولیک برای دور کردن او از آن مذهب، عشق به علم و عقل که در مدرسه به دست آمده، طرد شدن توسط عموهای ثروتمند به دلیل لاادری بودنش، شکست در حرفه‌ی پزشکی‌اش، استعداد طبیعی برای داستان‌سرایی، نبوغ ادگار آلن پو، درخشش دکتر جو بل، و پاداش پرسود برای زنده نگه داشتن هولمز.


منتشرشده در مقالات | برچسب‌شده , , | دیدگاه‌تان را بنویسید:

کتاب شرلوک هولمز و فاجعه ی کشتی تایتانیک

برای خرید کلیک کنید

Sherlock Holmes and the Titanic Tragedy

نویسنده:ویلیام سیل

مترجم:احسان کرم ویسی

انتشارات:قطره

تعداد صفحه:272

سال انتشار شمسی:1402

سال انتشار میلادی:1996

نوع جلد:شومیز

سری چاپ:7

منتشرشده در Uncategorized | دیدگاه‌تان را بنویسید:

کتاب دنیای هنر خلاقیت 32

برای خرید کلیک کنید

شرلوک هولمز : غلبه بر استرس با رنگ آمیزی Creativity

نویسنده: ملانیه رودوریک

مترجم: فریده جهانگیری

انتشارات:بین المللی حافظ

قطع:رحلی

تعداد صفحه:62

سال انتشار شمسی:1403

نوع جلد:شومیز

سری چاپ:1

منتشرشده در کتاب شرلوک هلمز | برچسب‌شده , , , | دیدگاه‌تان را بنویسید:

خیابان بیکر

مسلماً خیابان بیکر مقصد نهایی طرفداران شرلوک هولمز است. همانطور که اکثر شرلوکی‌ها می‌دانند، در زمان هولمز، خیابان بیکر ۲۲۱b به عنوان یک آدرس وجود نداشت و بخشی از خیابان که موزه شرلوک هولمز در آن واقع شده است، قبلاً به عنوان خیابان بیکر بالایی شناخته می‌شد.

جالب است که کانن دویل در نسخه خطی اصلی خود برای رمان «اتود در سرخ»، هولمز و واتسون را ساکن خیابان بیکر بالایی توصیف کرد، اما قبل از انتشار، آن را به خیابان بیکر معمولی تغییر داد. طبیعتاً گمانه‌زنی‌های زیادی در مورد محل خانه‌ای که کانن دویل واقعاً در ذهن داشته، وجود داشته است.

موزه شرلوک هولمز در خیابان بیکر

اشاره اولیه به خیابان بیکر بالایی در نسخه خطی تا حدودی به این پیشنهاد اعتبار می‌بخشد که کانن دویل آدرس موزه فعلی را در ذهن داشته است. این خانه نمایانگر آن دوره است و طرح‌بندی آن، چه در داخل و چه در خارج، بسیار (اما نه کاملاً) با توصیفات ارائه شده توسط کانن دویل در طول داستان‌ها مطابقت دارد. اعتقاد مدیریت موزه مبنی بر اینکه آنها در خانه‌ی «واقعی» ۲۲۱b ساکن هستند، عمدتاً بر اساس این شباهت‌ها است. با این حال، مانند اکثر جنبه‌های مطالعه‌ی شرلوک، ایده‌های رقابتی زیادی در مورد مکان خانه‌ی ۲۲۱b وجود دارد و برخی از کتاب‌ها نظریه‌هایی را مطرح می‌کنند که نشان می‌دهد محل واقعی حدود دهه‌ی ۳۰ میلادی بوده است. این نظریه‌ها اغلب بر اساس توصیفات خیابان‌های اطراف هستند که در برخی از داستان‌ها آمده‌اند. مشکل هر یک از این نظریه‌ها این است که آنها محکوم به این هستند که فقط به همین شکل باقی بمانند، زیرا هیچ یادداشت شناخته‌شده‌ای از کانن دویل وجود ندارد که آدرس دقیق را با جزئیات شرح دهد. با توجه به اینکه او به «اختراع آدرس‌ها و گاهی اوقات کل خیابان‌ها» علاقه‌مند بود، کاملاً ممکن است که خانه‌ی ۲۲۱b کتاب‌ها ترکیبی از چندین آدرس باشد. این ساده‌ترین توضیح برای این است که چرا مردم معتقدند که این خیابان در مکان‌های بسیار متفاوتی قرار دارد.

در دهه ۱۹۳۰، خیابان آپِر بیکر به خیابان اصلی بیکر ملحق شد و شماره خیابان‌ها مجدداً تخصیص داده شد. در نتیجه، شماره ۲۲۱ یکی از شماره‌هایی بود که به اَبی هاوس اختصاص داده شد که در سال ۱۹۳۲ ساخته شد. این ساختمان که تا سال ۲۰۰۲ توسط بانک ملی اَبی اشغال شده بود، یک سازه عظیم به سبک آرت دکو است که شماره‌های ۲۱۵ تا ۲۲۹ را پوشش می‌دهد. یک پلاک یادبود در نمای بیرونی آن وجود دارد تا ارتباط آن (هرچند کم‌اهمیت) با کارآگاه بزرگ را نشان دهد. به محض اینکه شماره آن تغییر کرد، بانک شروع به دریافت نامه‌های خطاب به شرلوک هولمز کرد و سرعت رسیدن آنها به حدی بود که یک کارمند تمام وقت برای پاسخ به آنها تعیین شد. مرحوم ریچارد لنسلین گرین مجموعه‌ای از این نامه‌ها را ویرایش کرد که توسط انتشارات پنگوئن ۳ به صورت جلد شومیز منتشر شد.

لوح روی دیوار ابی هاوس – که توسط جرمی برت در ۷ اکتبر ۱۹۸۵ رونمایی شد

بین ماه مه و سپتامبر ۱۹۵۱، ابی هاوس همچنین میزبان نمایشگاه شرلوک هولمز بود که بخشی از جشنواره بریتانیا بود.

کاتالوگ نمایشگاه شرلوک هولمز ۱۹۵۱
بلیط ورودی بزرگسالان برای نمایشگاه شرلوک هولمز

این نمایشگاه شامل بیش از دویست قلم بود و هر یک از این اقلام در کاتالوگ نمایشگاه فهرست شده بودند. انواع عکس‌ها، نقاشی‌ها، کتاب‌ها و نامه‌ها به نمایش گذاشته شده بودند و بسیاری از اقلام توسط اعضای خانواده کانن دویل به امانت گرفته شده بودند. یکی از قابل توجه‌ترین اشیا نمایشگاه‌، میزی بود که کونان دویل بسیاری از ماجراهای هولمز را روی آن نوشته بود. این میز یکی از اقلام متعددی بود که بازسازی اتاق نشیمن 221b را که توسط مایکل ویت ساخته شده بود، تشکیل می‌داد. یکی دیگر از اقلام مهم، یک لباس خواب بود که قبلاً متعلق به سیدنی پجت، تصویرگر معروف هولمز، بود و توسط وینیفرد پجت قرض گرفته شده بود. بازسازی 221b بدون شک محور نمایشگاه بود و پس از بسته شدن آن توسط ویتبرد خریداری شد که از آن زمان تاکنون آن را در خانه عمومی شرلوک هولمز به نمایش گذاشته است. این تنها بازسازی 221b در لندن تا سال 1990 بود که موزه شرلوک هولمز افتتاح شد. این موزه از این امتیاز برخوردار است که یکی از موفق‌ترین موزه‌های خصوصی در کشور است. تقریباً هر روزی که از موزه دیدن کنید (موزه فقط در روز کریسمس تعطیل است) آن را پر از بازدیدکنندگان کنجکاوی خواهید یافت که برای عکس گرفتن ژست می‌گیرند، روی صندلی هولمز نشسته‌اند و معمولاً کلاه شکار گوزن بر سر دارند.

با این حال، احتمال دارد که اکثر این بازدیدکنندگان طرفداران معمولی هولمز باشند تا علاقه‌مندان جدی. دلیل این امر از این واقعیت ناشی می‌شود که این موزه قبل و بعد از افتتاح، جنجال‌های زیادی به پا کرد. دختر کانن دویل، بانو ژان کانن دویل، از همان ابتدا با موزه مخالف بود. او با ایده تشویق این باور که مخلوق معروف پدرش یک شخص واقعی است، بسیار مخالف بود و می‌دانست که حضور موزه به وضوح با این خواسته مغایرت دارد.

جنبه دیگر یکی از ویژگی‌های موزه که به ویژه در میان انجمن‌های شرلوک هلمز، نظرات زیادی را به خود جلب کرده است، وجود یک پلاک آبی یادبود در نمای بیرونی آن است که ارتباط ساختمان با کارآگاه بزرگ را بیان می‌کند. در نگاه اول، این پلاک شبیه پلاک‌های آبی صادر شده توسط سازمان میراث انگلستان به نظر می‌رسد، اما یکی از پلاک‌های آنها نیست و طراحی آن کمی متفاوت است. این پلاک که در همان سال افتتاح موزه رونمایی شد، در واقع توسط خود موزه سفارش داده شده بود. در سال ۱۹۹۴، موزه و ابی هاوس درگیر اختلاف بر سر آدرس ۲۲۱b شدند. موزه می‌خواست شماره خود را رسماً به ۲۲۱b تغییر دهد و نامه‌های هولمز را دریافت کند. آنها در این بحث شکست خوردند و مجبور شدند رویکرد متفاوتی اتخاذ کنند. آنها ۲۲۱b را به عنوان نام یک شرکت ثبت کردند که به آنها اجازه می‌داد بدون هیچ گونه مجوز رسمی، شماره را بالای در نمایش دهند. این کار مورد استقبال شورای شهر وست‌مینستر قرار نگرفت، اما این شماره تا به امروز باقی مانده است. از زمان عزیمت موزه ملی ابی از ابی هاوس، تمام نامه‌های ارسالی به آدرس ۲۲۱b به موزه تحویل داده شده است.

ورود به طبقه همکف موزه رایگان است و به فروش اقلام مختلف مربوط به هولمز و دوران ویکتوریا اختصاص دارد. همچنین تعداد زیادی از اقلام عمومی‌تر نیز در این طبقه به فروش می‌رسد.

نکته مهم این است که بلیط‌های ورود به موزه اصلی از داخل فروشگاه خریداری می‌شوند. درب مجاور به پایین پله‌ها منتهی می‌شود که به اتاق نشیمن منتهی می‌شود. اولین چیزی که هنگام رسیدن به بالای پله‌ها و عبور از پاگرد توجه شما را جلب می‌کند، اندازه کوچک اتاق نشیمن است.

این به این دلیل است که اکثر فیلم‌ها به طور نادرستی خیابان بیکر ۲۲۱b را به عنوان یک آدرس نسبتاً مجلل به تصویر می‌کشند و بنابراین این همان چیزی است که اکثر مردم انتظار دیدن آن را دارند.

ظاهر و چیدمان اتاق‌های داخل موزه به طور کلی دقیق است و در ایجاد فضای مناسب بسیار خوب عمل می‌کند. باید گفت که فقط علاقه‌مندان متعهد احتمالاً هر چیز آشکارا نادرستی را تشخیص می‌دهند و موزه تنها مکانی در لندن است که می‌توانید تجربه کنید که زندگی در دنیای هولمز چگونه می‌توانست باشد. گذشته از خانه ابی و موزه، مناطق دیگری با حال و هوای شرلوک هلمز در مجاورت وجود دارد. در سال ۱۹۹۹، سازمان ملی ابی از ساخت مجسمه برنزی شرلوک هلمز حمایت مالی کرد و این مجسمه در خارج از ایستگاه متروی خیابان بیکر در جاده مریلبون قرار دارد. قبل از سال ۱۹۹۱، یک بار با نام موریارتی نیز درست در ورودی ایستگاه وجود داشت، اما وقتی سازمان حمل و نقل لندن فروش الکل را در هر یک از محوطه‌های خود ممنوع کرد، مجبور به تعطیلی شد.

حرف آخر در مورد خیابان بیکر باید برای شرکت یادگاری‌های شرلوک هلمز محفوظ باشد که پس از چهارده سال در سال ۲۰۰۶ تعطیل شد. این فروشگاه مجموعه‌ای جذاب از اقلام مرتبط با هولمز، از حلقه‌های کلید گرفته تا نسخه‌های کمیاب داستان‌ها، را به فروش رساند. همچنین میزبان نمایشگاهی از لوازم جانبی سریال گرانادا شرلوک هولمز با بازی مرحوم جرمی برت بود. دلیل قرارگیری آن در خیابان بیکر این بود که ادعا می‌شد محل «خانه خالی» را اشغال می‌کند، جایی که سرهنگ سباستین موران از آنجا به مجسمه‌ای که بعداً معلوم شد مجسمه نیم‌تنه هولمز است، حمله کرد. بنابراین شاید به دلیل افزایش اجاره‌ها، این خانه بار دیگر خالی است.

مجسمه شرلوک هولمز در خارج از ایستگاه متروی خیابان بیکر (2007)
نمونه نامه‌ای که توسط ابی نشنال در پاسخ به درخواست کمک هولمز ارسال شده است

منبع: Alistair Duncan – Close to Holmes – A Look at the Connections Between Historical London, Sherlock Holmes and Sir Arthur Conan Doyle (2009, MX Publishing) –

منتشرشده در مقالات | دیدگاه‌تان را بنویسید: